*+ سرمو میندازم پایین..
من مادرمو یادم نمیومد هیچی ازش نمیدونستم.. حتی نمیشناختمش و قیافش رو هم از روی عکس دیده بودم.. یعنی مادر من همچین کسی بوده.. این عکسا که همینو نشون میداد*+مع.. معذرت میخوام
- معذرت خواهیت.. حال منو بهتر نمیکنه..
*-دو تا انگشتمو زیر چونش گذاشتم و یکم سرشو اوردم بالا*
- من.. تا وقتی.. کسی که اذیتم کرده رو زیر پام له نکنم.. اروم نمیگیرم.. مادرت که زنده نیست.. من انتقاممو باید از کی بگیرم..*+با چشمای خیس نگاهش میکنم و اب دهنمو قورت میدم*
*- فکشو محکم گرفتمو فشار دادم*
-خوشم نمیاد سوالام بی جواب بمونه..*+دردم میومد.. اشکام میریزن*
+ا.. ارباب..
*-بی حس نگاهش کردم و حتی یه ذره هم فشار دستمو کم نکردم*
-ارباب.. خب؟ بقیه اش؟
+خوا.. خواهش... میکنم.. من معذرت...میخوام.. بزارین.. برم..
*- نیشخندی زدم.. ولش کردم و سیلی ارومی بهش زدم*
- تا الان فقط یادگاری یه پیرمرد عوضی بودی.. ولی الان یه اپشن دیگه هم داری.. پژر یه هرزه که معشوقه ی پدرم بوده.. ولی باید خوشحال باشی که برادر ناتنیم نیستی.. وگرنه برای کشتنت صبر نمیکردم..*+قلبم داشت میومد تو دهنم.. دستمو میزارم روی صورتم و عقب عقب میرم*
*- اون میرفت عقب و من بیشتر بهش نزدیک میشدم.. با چشبیدنش به دیوار دستمو روی گردنش گذاشتم و یکم فشارش دادم*
-اینم باید بدونی.. نمیتونی به کسی شکایت کنی.. چون قیمت منم.. فقط کافیه بخوام تا همه چیزتو ازت بگیرن.. میفهمی یعنی چی درسته؟ اونقدرا هم احمق نیستی..
*+سرمو تکون میدم.. فشار دستش داشت بیشتر میشد*
*- همونطور که گردنشو فشار میدادم بالاتر کشیدمش که پاهاش از زمین جدا شد*
*+ دستامو میزارم رو دستاش و پاهامو تکون میدم.. نمیتونستم نفس بکشم*
*-خشم جلوی چشمامو گرفته بود..
تموم اون خاطرات..
«داداش اون کادو ها برای ماست.. تو اتاق بابا دیدمشون»
«تو بوی اونو نمیدی.. اون یه فرشته بود.. ولی تو یه اشغالی»
«برادرت مرده.. دیگه فایده ای نداره»
«هاوارد پسرتو جمع کن خودش کم بود یه توله سگ با خودش اورده تو خونه»
«تونی عزیزم.. قول بده که همیشه مراقب خودت باشی»
و یه عالمه خاطره که سایه انداخته بود روی زندگیم.. پسری که اوردمش تو زندگیم.. همه چی براش فراهم کردم.. و حالا..
با صدای سرفه هاش و جیغ های کوتاهش به خودم اومدم..
ولش کردم که افتاد رو زمین و تند تند سرفه کرد..
نگاهش کردم..
صورتش قرمز شده بود و انگار به سیاهی میرفت نفسمو فوت کردمو ضربه ای به پهلوش زدم..*
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...