* بعد از غذا از روی صندلیم بلند شدم و رفتم سمت حیاط*
- انجی گوشیم اینجاست زنگ خورد بیارش.. میرم یکم با جیم وقت بگذرونم..
*+ یکم از صبحونم میخورم و میرم حیاط.. داشت اروم باهاش میدوید.. نگاهش میکنم که میخندید و جیمو صدا میکرد و جیم خودشو واسش لوس میکرد...اغوشش خوب یادمه.. تو ماشین وقتی انقدر ارومم کرد که خوابم برد.. گرم و امن بود..
به خودم اومدم دیدم یه ربعه که اونجا ایستادم و دارم نگاهش میکنم و قلبم تند میزنه..
اب دهنمو قورت میدم و میرم داخل..میرم بالا تو اتاقم...پیتر بچه نشو.. چرت و پرت برای خودت نباف.. صد بار تکرار کرده که بعد از هیجده سالگی باید از اینجا بری...اون ازت متنفره...کتاب شیمی مو برمیدارم فردا امتحان شیمی دارم باید نمره کاملو بگیرم... اره.. درستو بخون.. چون دوباره تنبیه میشی**************
*+ این هفته با حبس کردن خودم تو اتاقم و درس خوندن گذشت...و حالا همه ی امتحانامو داده بودم و با استرس منتظر بودم کارناممو از مدیر بگیرم.. تو درسای دیکه مشکل نداشتم و فقط نگران نمره ی ریاضیم بودم..
وقتی نوبتم شد و اسمم خونده شد میرم جلو و مدیر نگاهی بهم کرد و کارنامه رو بهم داد.. تو همه درسا نمره ی کامل گرفته بودم بجز ریاضی.. اهی میکشم.. کولمو برمیدارم و میرم تو حیاط به هر حال بدم نبود نمرم که از دفعه های قبل بهتر بود*فلش: پرنسس معدل این ماهت چند شده؟
*+ اخمی میکنم و به جای در رفتن این دفعه جلوش وایمیستم *
+چرا بهم میگی پرنسس؟؟
ف: تا حالا تو اینه به خودت نگاه کردی؟؟
*+ با حرفش دوستاش زدن زیر خنده.. میرم جلو*
+ منم مثل تو یه پسرم هرچند دخترم بودم فرقی نمیکرد...ولی من پسرم.. باشه؟؟
ف: واقعا؟؟ نشون بده ببینم..
+ تو واقعا بی تربیتی..
*ف: به قیافه ی بامزش میخندم و نگاهی به دوستام میندازم*
ف: هی بچه ها.. به نظرتون این مارشمالو پسره؟
*- از توی ماشین نگاهش میکردم که داشت با چند تا گنده تر از خودش حرف میزد و جر و بحث میکرد.. اونا هم میخندیدن و هی به سر تا پاش اشاره میکردن..
پیاده شدم و عینک افتابیمو روی چشمام زدم و یکم جلو رفتم..*- پیتر..؟!
ف: بادیگاردت اومد..
*+ نگاهی به تونی میندازم.. فکر میکردن اون ازم مراقبت میکنه و من نمیتونم از خودم دفاع کنم؟؟ خب الان اینجا بود.. میرم سمت فلش انتظارشو نداشت.. مشتمو بالا میبرم و میکوبم تو صورتش.. همه یهو سکوت میکنن..خواست بیاد سمتم که میدوعم و فرار میکنم سمت تونی..*
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...