masterpiece

32 7 4
                                    

*- بلند خندیدم و رفتم بیرون.. حتی اشاره هم بهش نکرد...
انقدر بدش اومد؟ مسخره...پس چرا همون موقع پسم نزد *

*+ اب دهنمو قورت میدم...میترسیدم برم...میرم بالا از حرص موهامو باز میکنم سوییشرت اور سایزمو میپوشم و میرم پایین..
تو حیاط..پشت به در ایستاده بود و سیگار میکشید..سرد بود.. خودمو بغل میکنم و میرم جلو*

*- با اومدنش نگاهی به سرتاپاش کردم..اون همه جوره خشگله.. همه جوره بهش جذب میشم*

- میدونی.. مهربون تر بودی..

+چی؟

- نمیدونم.. انگار داری شبیه من میشی..

*+ موهام و میزنم کنار و میرم جلو *
+ ارباب.. اتفاقی افتاده؟

*-با حرفش خندیدم و سرمو تکون دادم *

- ادما.. بعضی وقتا با خودشون درگیر میشن..منم همچین موقعیتی دارم..

+ ارباب هوا سرده..ممکنه سرما بخوری..بریم داخل؟؟
میخوای برات شیرکاکائو درست کنم؟

*- سرمو تکون دادم و رفتم سمت پشت عمارت *
- دنبالم بیا..

*+ دنبالش میرم و چیزی نمیگم *

*- با رسیدن به اون پشت نگاهی به عکسش کردم..
چیزی ازش نمونده بود..سرجای قبلیم ایستادم و به اون عکس اشاره کردم *

- میتونی بشناسیش؟

*+ سرمو برمیگردونم.. اون عکس بزرگ..یکم دقت میکنم.. اون عکس پدر تونی بود.. جای..
به این عکس شلیک میکرد؟؟ انگشتمو توی هم گره میزنم *

+ ا..اره..

*- دستمو بالا بردم و نشونه گرفتم *
- کدوم عضو صورتشو میبینی؟

*+ نیم نگاهی به عکس میندازم *
+ چش..چشم.. راست

*- نشونه گرفتم و دقیقا وسط چشم راستش شلیک کردم.. خندیدم و موهامو از جلوی چشمم کنار زدم *

- بعدی..

+ ارباب..

-بگو.. دیگه چی میبینی..

*+ برای یه لحظه چشمامو میبندم..نگاهی به اون عکس میندازم..تمام جرات و نفرتمو جمع میکنم و میرم سمتش.. و شروع میکنم به پاره کردنش..هرچی ازش مونده بود و پاره میکنم و میریزم زمین و لگد میکنم *

+الان..دیگه.. چیزی ازش.. نمیبینم

*- اخمی کردم*
- نباید انقدر راحت اثر هنری بقیه رو خراب کنی..پیتر..

+ بسس کن.. اون مردههه رفته به درککک مطمئنم یه جایی وسط جهنم دارهه میسوزهههه امیدوارم تیکه تیکه اش کنن و بسوووزوننشش

*- با حرفش شروع کردم به خندیدن..مسخره بود.. خیلی مسخره بود*
- جهنم؟؟؟ نکنه فکر کردی واقعا همچنین چیزی وجود داره..

White RoseWhere stories live. Discover now