*+اشتهامو از دست داده بودم...اگه بخواد موهامو کوتاه کنه چی...یه ذره میخورم تا از گرسنگی نمیرم...با تموم شدن غذاش بلند میشه و بهم اشاره میکنه *-دنبالم بیا...
*+دنبالش میرم و چیزی نمیگم که دوباره سرم داد بزنه*
*-با رسیدن به اتاقم درو باز کردم و رفتم داخل...رفتم سمت سرویس و نیم نگاهی بهش انداختم...هنوز دم در ایستاده بود و با دهن باز به اتاق نگاه میکرد..*
☆اتاق تونی ☆
-بیا...
*+میرم داخل...دیواره های اتاق قرمز رنگ بودن و رو یکی از دیوارا علامت s با رنگ طلایی نوشته شده بود..پنجره های بزرگ با پرده های بلند...دهنم باز مونده بود...نگاهی به شومینه میکنم...و میرم سمتش *
*-رفتم داخل..اون در کوچیکو باز کردم و رفتم توو..از بچگی عادت داشتم خودم موهامو کوتاه کنم..برای همین هر وسیله ای که لازم بود و داشتم..یه جای تمیز و کوچیک..برای من کافی بود، چراغو روشن کردم و نیم نگاهی بهش انداختم...زل زده بود به وان..از بازوش گرفتم و کشیدمش داخل.. *
-بعدا بهت اجازه میدم همه جارو ببینی..بشین روو اون صندلی..
+می... میخواین چیکار کنین ارباب..
-موهاتو کوتاه میکنم
*+میرم عقب*
+نه.. گفتم که نمیخوام*-درو بستم و قفلش کردم...رفتم سمت اون میز و پیشبندمو بستم دور کمرم..
-که چی...باید کوتاه کنی
+نمیتونم... چون..
- فقط بشین..
+نه..
*-چشمامو بستم و سعی کردم اروم باشم..
-گفتم..بشین تا یه بلایی سرت نیاوردم..
+گفتم نمیخواامم
*-بی حس نکاهش کردم..از یقه ی لباسش گرفتم و نشوندمش روی اون صندلی..دست و پا میزد..جیغ میکشید ولی واقعا اهمیتی برام نداشت..فقط بدجور داشت میرفت روو مخم..
-جیغ نزن.. نمیخوام همین روز اول دندوناتو توو دهنت خورد کنم..
*+دست و پا میزنم *
+نهههههه... نههه.. نمیخوااامممم
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...