fear

33 7 4
                                    

*+ بعد از اونشب همه چی اروم شده بود.. تونی اروم تر شده بود..بازم میخندید.. با هم با اری و جیم تو باغ بازی میکردیم.. بعضی اوقات هم به زور راضیش میکردم پلی استیشن بازی کنیم..
بعضی روزا میرسوندم مدرسه و روزای دیگه هپی..
همه چی خوب بود تا وقتی دیروز لوکی رو دیدم جلو در مدرسه..کنار اون درخت ایستاده بود اونقدر ترسیدم که خودمو پرت کردم تو ماشین..
هنوزم نمیدونم واقعا دیدمش یا توهم بود اما..
واقعی بود.. جرات نکردم به تونی بگم.. و کل روز فکرمو مشغول کرده بود..
امروزم باید میرفتم دندون پزشکی تونی گفت کار داره.. اما وقت گرفته که با هپی برم و با اونم برگردم..موهامو با حوله خشک میکنم و سشوار میکشم که یکم فر میشه.. با کش ابیم پایین میبندم.. هودی ابی اسمونیمو که روش ابر های کوچولوی برجسته ی سفید داشت رو با جین سفیدم میپوشم..و کتونی های سفیدم و میپوشم.. کوله امو برمیدارم و به خودم عطر میزنم.. میرم پایین هپی منتظرم بود.. سوار میشم..حدود یک ساعت و نیم طول میکشه که برسیم.. و خب سالن انتظارم خیلی شلوغ بود.. میشنیم و پاهامو تکون میدم.. هپی گفت ماشین و میبره تعمیرگاه و کارم که تموم شد بهش زنگ بزنم..
نفسمو فوت میکنم.. حتی خوراکی هم نمیتونم بخورم.. تونی پیام داده بود رسیدم یا نه.. بهش گفتم رسیدم و نشستم تا نوبتم بشه.. دستشوییم گرفته بود..میرم سمت سرویس اما پر بود..
اهی میکشم و از منشی میپرسم سرویس دیگه ای هست که میگه طبقه ی بالا تو راهرو یکی هست.. میرم بالا و با دیدن علامت سرویس بهداشتی میرم داخل.. کسی نبود *

* ل: دنبالش رفتم.. حالا من و تو تنهاییم کوچولو..
تونی هم نیومده..
رفتم داخل سرویس.. چک کردم تو بقیه کابینا کسی نباشه.. درو قفل کردم و منتظر شدم بیاد بیرون.. ببینم چطوری میخواد پیدات کنه..
تونی خیلی سرت حساسه.. ولی چقدر بد که قراره داداشش بازیچه ی من بشه *

*+ کارمو که میکنم زیپ شلوارمو میبندم و لباسامو مرتب میکنم.. میرم بیرون و دستامو میشورم و اهنگیو زمزمه میکنم.. با برگشتنم نفسم تو سینم حبس میشه..اون..اینجا بود.. جلوی در واستاده بود و با نیشخند نگاهم میکرد.. خوابه مگه نه.. اره خوابه.. خوابه لعنتی.. به زور چند قدم میرم عقب..چجوری.. اومده.. اینجا *

*ل:  ابرویی براش بالا دادم و رفتم سمتش*

ل: چخبر پیتی..

+تو.. تو اینجا.. چیکار میکنی..

*ل:  خندیدم و موهاشو یکم بهم ریختم *

ل: دیدم داداشت دنبالت نیست.. تنها هم بمونی حوصلت سر میره..اومدم که تنها نمونی..

*+ اون میدونست...میدونست تونی پیشم نیست.. و من اومدم اینجا.. این طبقه خالی بود کسی نبود.. ضربان قلبم تند تر و تند تر میشد *

+ب..بزار..برم..

*ل: انگشتمو روی گونش کشیدم *

ل: البته که میذارم بری.. ولی قبلش یکم بازی کنیم؟

White RoseTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang