is this love?

31 4 6
                                    


*- عصبی خندیدم*
-حتما میخوای...تو مدرسه هم با همچین ارایشی بری..

*+ سرمو تکون میدم *
+ ن.. نه...نمیرم.. نمیرم..

*- سری تکون دادم *
-خوبه...

*- هلش دادم عقب و بلند شدم *
-حق نداری...لب به الکل بزنی..

*+ خودمو میکشم عقب...بدنم میلرزید..اون تیکه های لباسو به بدنم میچسبونم *

*- عقب گرد کردم و از اتاقش رفتم بیرون..
وسط راه قهوه امو از انجی گرفتم و گفتم بره اتاقشو تمیز کنه..
سریع رفتم تو اتاقم..با حرص همه ی اون قهوه رو خوردم *
- نه...نه...مگه میشه بهش علاقه داشته باشم...مگه میشههههههه...

*- گوشیمو برداشتم و با روانشناسم تماس گرفتم..
حالا دیگه مطمئن شده بودم که پدوفیلیا ندارم چون وقتی اون لباسای کیوتو میپوشید نمیخواستم باهاش بخوابم.. ولی حالا..
حالا با اون لباسا هم بهش جذب شده بودم..هم اون میل لعنتی..
حرفاش کلافه ام کرده بود..
یعنی چی..من..من به.. به یه بچه ی شونزده ساله علاقه دارم؟؟؟ یعنی چیییی...این.. مسخرس*

- مسخرس...مسخرسسسس

*+ با رفتنش.. به زور بلند میشم و خودمو میندازم تو حموم..دوشو باز میکنم...اون لباس پاره شده رو میندازم تو سطل و زیر دوش میشینم..
دستمو روی قلبم میزارم که خودشو به قفسه ی سینه ام میکوبید از ترس.. از..
عشق؟؟ اه نه...نمیتونم...اون ازم متنفره.. اون واقعا ازم متنفره...نباید دوستش داشته باشم..نباید...احمق.. پیتر احمق*

***************

*- تا صبح نتونستم چشم رو هم بذارم.. چند تا لیوان پر ویسکی خوردم..مست نشده بودم ولی خوابم میومد..
هر چقدر بیشتر بهش فکر میکردم بیشتر عصبی میشدم..
این اولین باری بود که میخواستم طعم لبای یکیو بچشم..
اولین بار بود که میخواستم یکیو بغل کنم..
اولین بار بود که میخواستم از یه نفر به جز برادرم مراقبت کنم..
اولین بار بود که انقدر به یه نفر فکر میکردم..
رفتارش منو جذب میکرد..نه اون رفتارای بچگونه اش.. این همه محبتش..
اون اولین نفری بود که من..انقدر باهاش حس خوبی داشتم..
بهش لبخند میزدم..میخواستم نوازشش کنم..
این چه کوفتی بود.. چرا دکترم میگفت به اون علاقه مند شدم..
یعنی این واقعا هیچ ربطی به گرایش جنسیم نداشت؟؟
یعنی این واقعا بخاطر این نبود که ددی کینک دارم؟؟؟
یعنی واقعا متفاوت بود؟؟؟
یعنی...
با دیدن ماشین که جلوی در ورودی عمارت پارک شد اخمی کردم... نگاهی به ساعت انداختم..
تا الان حتما بیدار شده و اماده شده..
من...میخوام بچشمش..طعم لبایی که دیشب سرخ بودنو میخوام بچشم...
نگاهی به سر و وضعم کردم..
فقط یه شلوار بود..
لیوان ویسکیمو پر کردم و همشو یه نفس یر کشیدم.. بوی الکی میدادم..
یه ادم مست چیزی یادش نمیاد دیگه.. حرکاتش دست خودش نیست..
این حقه ی خوبیه.. اون که نمیفهمه..
موهامو بیشتر بهم ریختم و رفتم بیرون *

White RoseOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz