*- نگاهی به به اون سیب زمینیا انداختم و خندیدم..انقدر تند تند میخورد که حتی متوجه نشد من هیچی ازشون نخوردم..
با تموم شدن پیتزام نفس عمیقی کشیدم و یه دستمال برداشتم و دستامو پاک کردم *- بازم دستامو کثیف نکردم..دور دهنم کثیفه؟
*+ با دهن پر و انگشت سسیم تو دهنم سرمو تکون میدم *
*- یکم نگاهش کردم...هر چقدر من حواسم بود که کثیف نشم اون گند زده بود..الانم با لپای پر نگاهم میکرد...اخم کردم و نگاهمو ازش گرفتم*
- تموم شد برو دست و صورتت و بشور..
*+پیتزام تموم شده بود..اما چنتا سیب زمینی مونده بود اون چنتارم میزنم تو سس و میخورم و میرم سمت سرویس دستا و صورتمو میشورم..که یکی از کارکنا که دستش بادکنک بود یکی بهم داد.. با تعجب به اون بادکنک نگاه میکنم و میرم سمتش و سوییشرت و کولمو برمیدارم*
+ ارباب..بهم بادکنک دادن
*- نگاهی به اون بادکنک میکنم*
-خب معلومه.. مثل بچه ها لباس پوشیدی..+واقعا؟؟اخه اینا رو همیشه میپوشم...
*- سری تکون دادم و برگشتم سمت ماشین *
-جسه ات کوچیکه..بیبی فیسی.. قدت کوتاهه..با این لباسا شبیه بچه هایی میشی که زیادی رشد کردن
+ اخه اگه لباسام بچگونه اس چرا سایز منم دارن..
*- برگشتم سمتش*
- نمیدونم.. منطقی بود..به هر حال فرقی نمیکنه چطور لباس بپوشی..*+ میشینم داخل و اون بادکنک و تو بغلم میگیرم که نمیدونم به چه چیز تیزی خورد که با صدای بدی ترکید *
+هییییییع*- با صدای بادکنک از جام میپرم...چند لحظه چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم*
- اونو...هوفف.. تو فقط اومدی منو سکته بدی..
+اومم..ببخشید..
*- اخمی کردم و یه ادمس انداختم تو دهنم..نگاهی به ساعتم کردم..سه و نیم بود..این همه طول کشید؟؟ سمت مرکز خرید شهر راه افتادم*
- میریم مرکز خرید که دفعه ی قبل رفتیم..چیزی احتیاج داری؟
*+ لپامو باد میکنم *
+ چند دست لباس*- یه اهنگ پلی کردم و رفتم تو اون کوچه فرعی*
-دوست داری خودت اهنگ بذاری؟
+ اهنگایی که من گوش میدم رو تو خوشت نمیاد ارباب
*- سری تکون دادم*
- میدونم..ولی بزار...ببینم چه مزخرفاتی گوش میدی*+ اهی میکشم گوشیمو به سیستم وصل میکنم و یکی از اهنگامو میزارم.. اهنگایی که من گوش میکردم برای کسایی بود که افسردگی دارن..اروم و غمگین بودن ولی من دوسشون داشتم باهاشون میرفتم تو یه دنیای دیگه که خیلی اروم تر بود*
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...