chapter 15

27 9 0
                                    

— Part 15 —

سینی غذای مذخرفش را بر روی میز گذاشت و نشست. با نگاه کردن به اطراف تنها یک نتیجه گرفت که اگر چند ماهه دگر اینجا بماند رسما یک روانی به شمار میاید. مشغول بازی کردن با پوره ای که در سینی رو به رویش بود شد.

دو نفر مانده بود تا نوبت ملیسا شود. پسره رو به رویش لیوانه کوچکه پلاستیکیه قرص هایش را گرفت و همه را یک جا در دهانه خود ریخت.

_ دهنتو باز کن ببینم!! زیر زبونت نگه ندار قورتشون بده!!!!

اون زنی که پشت دکه بود تمامه حرف هایش را با داد تکرار میکرد. پسرک ناچار مجبور شد قرص ها را ببلعد و از جلو ی ملیسا کنار رفت. عرق رو از استرس روی پیشانیش حس میکرد. نمیدانست امروز میخواهد چگونه از زیره خوردن آن قرص ها در برود.

_ بگیر دیگه!! کری؟!! هوییی دختر!!!

از داده اون زن به خودش امد و لیوان پلاستیکی را ازش گرفت و قرص ها را در دهانش ریخت.

_ قورت دادی؟؟ دهنتو باز کن ببینم!!!!

صدایی از سمته راست آمد

_ من چک میکنم خورده یا نه شما به بقیه برس وقتت حدر نره.

زنه وحشی که به او بیشتر میخورد جایش توی یکی از آن اتاق های روانی ها باشد به نشانه ی تائید سرش را تکان داد.

_ هی دهنتو باز کن ببینم!

ملیسا سمته صدا برگشت. همان پرستاری بود که روزه قبل دیده بود. همان دیووانه. دهانش را با ترس باز کرد. یقین داشت سه تا قرص کامل زیر زبانش نمیتواند پنهان بماند و حتمی تا الان لو رفته بود که قرص ها را نخورده. اما ناباورانه به آن پسر نگاه کرد که گفت

_ خوبه میتونی بری!

مکث نکرد و از آنجا دور شد. قرص ها را در سطل ریخت. تو اتاق نشستن برایش تکراری شده بود پس شروع به راه رفتن توی راه رو ها کرد. اتاقی میان تمامه اتاق ها بزرگ تر بود و اشخاصی که به هر دلیلی آنجا بستری بودند اوقات خود را در آن اتاق میگذراندند. بعضی ها به صورت گروهی پشت میز های چند نفره نشسته بودند و مشغول بازی بودند. نمیدانست حضورش آنجا درست بود یا نه که صدای جیغی او را از افکارش بیرون اورد.

_ تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟ تو حق نداری اینجا باشی تو یه بیماره حاد هستی! تو . . .

صدایی غر زدن های اون زن را خفه کرد

_ با توجه به پرونده ی این خانوم و مقدار روز هایی که اینجا به سر میبرد هرچقدر هم که وضع بیماریش بد باشد میشه گفت کاملا حق حضور در این اتاق رو دارند خانومه میشل!!

+پسره ی احمق تو باز تو کار های من دخالت کردی؟؟؟

_ کاره غیر قانونیی نکردم هروقت مشکلی پیش اومد که حق با شما بود اونوقت میتونی اینجوری حق به جانب حرف بزنی!

جوابش کامل و واضح بود. میشل نتونست پاسخ قانع کننده ای در جوابه حرفه پسر به او بزند. غرولند کنان از انجا خارج شد. تا ملیسا به خودش بیاید پسره پرستار نیز آنجا نبود.

•|Psycho|•Where stories live. Discover now