— Part 45 —
زن با موهای روشن چشمانش را از برگه های روبه رویش برداشت و به ملیسا نگاه کرد
_چه کمکی میتونم بکنم؟
+میخواستم . . .
حرفش نصفه ماند
_میدونستم میای.
صدای شان از پشت سرش باعث شد به عقب برگردد. شان شروع به راه رفتن کرد
_بیا!
ملیسا دنبالش راه افتاد.
_کل شرکت مال توعه؟
+نه سه نفر شریکیم ولی قسمت بیشتر سهام به نام منه.
_اهان!
وارد اتاقی با دکوری ساده اما زیبا شدند
_آممم ازت میخوام نقاشی کنی!
+چی؟
_لوگو طراحی کنی.
+چی باعث شده فکر کنی میتونم نقاشی بکشم؟
_میتونی.
+اره میتونم.
_خب یک سری اسم روی برگه نوشته شده بر اساس اونا لوگو طراحی کن. توی لپ تاب هر برنامه ای که برای اینکار لازمه هست.
کمی مکث کرد و ادامه داد
_برای اشنا شدن با بقیه ی بخش ها وقت هست.فعلا میخوام ببینم کارت چطوره.
و بعد از اتاق خارج شد. ملیسا محیط اطرافش را برسی کرد. تمام وسایل سفید بود. همه چیز تمیز به نظر میرسید. کیفش را روی میز گذاشت و نشست. نگاهی به برگه ی رو به رویش انداخت.
YOU ARE READING
•|Psycho|•
Romance[COMPLETED] _ آرزو؟ . . . فکر کنم آرزو ندارم . . . +مگه میشه؟ _ میدونی آرزو یعنی چیزی که رویا شو داشته باشی قرار نباشه هیچ وقت بهش برسی در غیر اینصورت میشه هدف! کمی با انگشت هایش بازی کرد و ادامه داد _ سعی میکنم به چیزایی که قرار نیست به دستشون بیا...