— Part 48 —
+18 :|
شان دستش را پشت ملیسا گذاشت و همراهیش کرد. با ولع لب هایش را میبوسید. ملیسا کمی خودش را عقب کشید
_هی من نمیخوام جلوی خونه ی دوستم اونم تو ماشین سکس داشته باشم!
صورت هایشان نزدیک بود و نفس های داغشان به صورت یکدیگر میخورد شان خندید. صاف نشست. ماشین را روشن کرد و حرکت کرد.
_کجا میری؟
+یه جا که جلوی خونه ی دوستت و تو ماشین نباشیم!
ملیسا گوشه ی لب پایینی اش را به دندان گرفت.
_هی اونکارو با لبات نکن! قول نمیدم تصادف نکنیم!
ملیسا بلند خندید.
_نه نه واقعا نمیخوام الان بمیرم!!
و بعد صدای خنده هایش باهم آمیخته شد.
شان در حالی که لحظه ای از لب های ملیسا جدا نمیشد او را به دیوار کوبید. خواست تیشرتش را دربیاورد که ملیسا زود تر پایین تیشرت شان را گرفت و آن را به سمت بالا کشید. حالا دستانش روی سینه های شان بود. باز مشغول لب هایش شد پاهایش را دور کمر شان حلقه کرد. شان هم دستش را پشت کمر و گردن ملیسا گذاشت اون را روی اُپن آشپزخانه گذاشت. دکمه های لباسش را باز کرد و آن را از تنش دراود. فقط یک لباس زیر مشکی تنش بود! شان لب های داغش را مماس با تن ملیسا گذاشت و حرکتش داد. ملیسا سرش را به عقب خم کرد و آهی کشید. صبرش تمام شد با دستانش صورت شان را قاب گرفت و آن را روبه روی صورتش آورد. لبانش را روی لب های شان گذاشت. همزمان با دست هایش زیب شلوار شان را باز کرد . . .
ESTÁS LEYENDO
•|Psycho|•
Romance[COMPLETED] _ آرزو؟ . . . فکر کنم آرزو ندارم . . . +مگه میشه؟ _ میدونی آرزو یعنی چیزی که رویا شو داشته باشی قرار نباشه هیچ وقت بهش برسی در غیر اینصورت میشه هدف! کمی با انگشت هایش بازی کرد و ادامه داد _ سعی میکنم به چیزایی که قرار نیست به دستشون بیا...