— Part 20 —
ملیسا در راه رو قدم میزد تا با صحنه ای مواجه شد که برایش عجیب بود. پیتر رو به روی دره اتاقی بود و در حالی که سرش را به سمت عقب به در تکیه دادی بود اشک میریخت. دختری با داد و فریاد و جیغ هایی هولناک از پشت در به در میکوبید.
_ شان!!!! منو بیار بیرون!!! یکی منو بیاره بیرون!!!!! شاننن!!!! شان!!!!
و همچنان جیغ هایش پایان نداشت! ملیسا سمت پیتر رفت. برای اعلام حضورش دستش را بر روی شانه ی پیتر گذاشت.
_ هی تو خوبی؟!
پیتر تکیه اش را از در گرفت و صاف ایستاد. سرفه ای کرد و گفت
_ اره.
+کاملا مشخصه!
ملیسا نگاهی گذرا به در انداخت.
_ اون کیه؟
پیتر سرش با پایین انداخت. صدای جیغ قطع نمیشد
_ کسی اونجاست؟؟!!! شان منو بیار بیرون!! شان ترو خدا.
کلمات اخرش با گریه تمام میشد غم وحشتناکی حکم فرما بود.
_ شان کیه؟ تو میشناسیش؟
خیلی آرام با بغض گفت
_شان . . . منم.
+واو فکر کردم پیتری!
_پیتر اسم وسطمه.
و باز هم جیغ . . .
_ شانن!!!!
ملیسا دسته پیتر یا همان شان را گرفت و از آنجا دورش کرد.
_ میدونم یه چیزه غیرممکنه که بهم بگی داستان چیه پس شاید بهتره یه کار دیگه بکنیم.
+اون خواهرمه.
ملیسا ایستاد. با تعجب به سمتش برگشت
_ خواهرت؟!
+ اره . . . اون دلیله اینه که من اینجام. همینو میخواستی بدونی دیگه نه؟!
_ الان این چیزا مهم نیست. ولش کن. امممم . . . من دلم یه نوشیدنی میخواد . . . سودا!
+میدونی که اجازه نداری سودا بخوری.
_ خیلی کارهای دیگه هم اجازه نداشتم انجام بدم! ته تهش منو دوباره میندازه تو اتاقه . . .
+دیگه اون اتفاق نمیوفته!
شان حرفشو با اتمینان زد. ملیسا با چهره ای سوالی سمتش برگشت.
_ راستی الان چی باید صدات کنم؟
+ نمیدونم هرچی بخوای. یه احمق . . . بیچاره . . .
_ سایکو! ( به معنای دیووانه)
+چی؟!
_ سایکو صدات میکنم!
+ چرا؟
_ همینجوری. شاید چون اولین بار که دیدمت اینجوری توذهنم برات اسم گذاشتم.
+ واو مرسی واقعا!
ملیسا تا حدودی موفق شده بود غم رو از چهره ی شان پاک کند.
BINABASA MO ANG
•|Psycho|•
Romance[COMPLETED] _ آرزو؟ . . . فکر کنم آرزو ندارم . . . +مگه میشه؟ _ میدونی آرزو یعنی چیزی که رویا شو داشته باشی قرار نباشه هیچ وقت بهش برسی در غیر اینصورت میشه هدف! کمی با انگشت هایش بازی کرد و ادامه داد _ سعی میکنم به چیزایی که قرار نیست به دستشون بیا...