chapter 56

15 4 0
                                    

— Part 56 —

اسم لیام با لرزشی بر روی گوشی اش نمایان شد. از پشت میز برخاست و سمت اتاق رفت.

_لیام؟

+ملیسا! باید حرف بزنیم.

_آمم پشت تلفن نمیشه؟

+نه باید ببینمت.

_خب بیا به آدرسی که برات میفرستم

+باشه الان راه میوفتم.

گوشی را قطع کرد و آدرس خانه ی شان را برایش فرستاد. شان به چهارچوب در تکیه داده بود

_مشکلی پیش اومده؟

+نه فقط میخوام برم بیرون

_تنها؟ میتونم ببرمت اگه جای خاصی میخوای بری . . .

+نه با یه دوست میرم

_دوست؟ مگان؟

+چقدر سوال میپرسی!

پالتوی قهوه ای را تن کرد و از کنار شان رد شد. بعد از چندید دقیقه ی طولانی با دیدن پیام  'من دم درم'  از خانه خارج شد.

_خب راجب چی میخواستی حرف بزنی؟

لیام ماشین را روشن کرد و راه افتاد

_اون روز که بهم گفتی راجب اون موضوع تحقیق کنم.

+جسد کنار خیابون؟

_اره . . .

+خب؟

_هیچ جسدی اونجا نبود. تمام منطقه رو برای اتمینان گشتیم.

+یعنی چی؟!

_صبر کن !

توی خیابان اصلی پیچید

_بعدش آدم فرستادم برن جستجو کنن اون اطراف. یه زن مسنی توی یه خونه ی خیلی قدیمی زندگی میکنه.

+چه ربطی داره!! لیام درست حرف بزن دیگه اه!!

_بابا مثل اینکه اون دختری که میگی اصلا نمرده! اون زنه پیداش کرده بردتش پیش خودش یه چیزی زده بهش خونریزیش بند اومده . . . نمیدونم! اگه اطلاعات دقیق میخوای میتونیم بریم اداره.

+نه! فقط ادرس اون زنه رو بده.

_برات میفرستم

+الان بده!!!

لیام ماشین را گوشه ای از خیابان نگه داشت. چیزی در برگه ای نوشت و به ملیسا داد.

_مواظب باش چیکار میکنی!

+برگرد خونه!

_ملیسا.

+برگرد!!!

این بار آنقدر بلند داد زده بود که توانست لیام را قانع کند تا به خانه ی شان برگردد.

•|Psycho|•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora