#پارت_بیست_و_یکم 💫
از ضعف و سرگیجه نمیتونستم حتی سرم رو بلند کنم ... همه چیز رو مات و تار میدیدم ...
چه قدر ... ضعیف بودم که ... با شنیدن یه حرف ساده اینطوری از حال رفتم ...
با صدای کانر یکم به خودم اومدم و متوجه موقعیتم شدم.
کانر یه دستش رو زیر سرم گذاشته بود و بلندم کرده بود و با اون یکی دستش بازوم رو گرفته بود.
کانر: پرنسس ...
با چشمای نیمه باز و صورت تب دار نگاش کردم.
تو نگاهش ... نگرانی و شاید یکم امیدواری میدیدم.
چشماشو بست و پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد.
کانر: تو اومده بودی ...
_ خدای من ... پرنسس غش کردن.
کانر: به چی دارید نگاه میکنید؟ براش آب بیارید و دکتر رو خبر کنید ... سریع.
به زور سعی کردم لبام رو تکون بدم و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفتم: من خوبم ...
محکم تر تو بغلش فشارم داد و دستی به موهام کشید.
کانر: ساکت ... الکی انرژیت رو هدر نده ... حتی نمیتونی روی پاهات وایستی ... چرا با این حالت اومدی؟
من: ولی من حالم خوب بود ... تا قبل اینکه ... حرفای اون دختر رو بشنوم.
حس کردم فشار دستاش دورم بیشتر شد.
بیحال سرم رو به سینش تکیه دادم.
من: کانر ... اون دختر برای تو چیه؟
کانر: چی؟
من: هر چی که هست ... داره دروغ میگه.
سرم رو تو سینش پنهون کردم و زدم زیر گریه.
من: میخواستم ... بیام تو و تو صورتش داد بزنم که چه قدر سنگدل و دروغگوعه ... اما ... حرفای تو مرددم کرد ... اینکه فکر میکنی من بهت صدمه میزنم ... لطفاً کانر ... حرفم رو باور کن وقتی میگم که من هیچ وقت دلم نمیخواد چه به تو چه به هیچ کس دیگه ای برای انتقام صدمه بزنم ...
کانر: کافیه ... من نباید به تو شک میکردم ... به هر حال ... تو اومدی ... دیر اومدی ولی ... همین هم برام کافیه ...
من: ممنون بابت لباس ...
گرمی دستش رو روی کمر لختم حس کردم ...
یهو انگشتاش رو روی کمرم و جایی که نشان اژدهام بود کشید ...
چشمام گرد و نفسام تند شد.
کانر: کایلا ... این نشان ... یه جورایی ...
قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه ازش جدا شدم و وایستادم که سرم گیج رفت و تلو تلو خوردم.
چشمام رو بستم و دستمو به پیشونیم گرفتم.
کانر: چیکار داری میکنی؟ حالت خوب نیست ... نمیتونی روی پاهات وایستی.
من: من ... خوبم ... فقط باید یکم هوای تازه بخورم ... خوبم.
کانر: نه ... خوب نیستی ... چیشده ... بهم بگو.
دستمو روی سینش گذاشتم و هولش دادم عقب.
من: نه ...
خواستم برم که یهو از پشت دست چپش رو دور شکمم حلقه کرد و با دست راستش دستم رو گرفت و از پشت چسبید بهم و نذاشت برم.
من: لطفا ... بذار برم.
کانر: ولت نمیکنم تا وقتی که بهم یه دلیل قانع کننده بدی ... به خودت نگاه کن ... اومدی اینجا ... با لباسی که من برات انتخاب کردم ... بهم اطمینان دادی که قصد صدمه زدن بهم رو نداری ... ولی بازم با این حال ... نمیخوای بهم یه توضیح بدی که چرا داری اینطوری رفتار میکنی ... فکر میکنی من احمقم؟
من: لطفاً ... نمیخوام تو این وضعیت ببیننم.
کانر: منظورت کیان؟
من: تو ... مردمم ... همه ... من قول دادم که تحت هر شرایطی محکم وایستم.
هولش دادم عقب و برگشتم سمتش و تو چشماش خیره شدم.
من: من دارم سعی میکنم قوی باشم ... مجبورم که باشم ...
یهو سرم تیر کشید ... آخی گفتم و دستمو به سرم گرفتم.
کانر: آروم ... آروم باش.
_ عالیجناب ... چیشده ... دنبال من فرستادین؟
کانر: چه عجب ... تا الان کدوم گوری بودی؟
آروم سرمو بلند کردم که دیدم جیمز و آرسن هم هستن ... وای نه ...
کانر: پس چرا همینطوری اونجا وایستادین؟
وقتی دیدم حواسشون نیست سریع از اتاق رفتم بیرون ولی صداشون رو میشنیدم.
آرسن: توی هیولا با کایلا چیکار کردی؟
جیمز: بس کن آرسن ... میخوای سرت رو از دست بدی؟ بعدا برای این کارا وقت هست ... فعلا باید کایلا رو پیدا کنیم.
×××××
به ستون تکیه دادم و اجازه دادم اشکام بریزن.
نباید ... نباید نشانم رو میدید ... نباید ...
همینطوریش هم لیلی و ژنرال میخوان که منو بکشن ... اگه بفهمن که من نمیتونم تبدیل شم ...
کانر ... نمیتونم بعد از چیزی که دیده تو چشماش نگاه کنم.
با حس صدایی از پشت سرم برگشتم که یهو دستی جلو اومد و روی دهنم قرار گرفت.
YOU ARE READING
Violet
Romanceهر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را Her Voice Is Like Clear Water That Drips Upon A Stone In Forests And Silent Where Quite Plays Alone