46

140 18 39
                                    

رقصیدن ها که تموم شد، ظرف ها رو وسط سالن چیدیم و دورش نشستیم و بهراد با شیطنت پیشنهاد بازی جرأت یا حقیقت داد. فریماه مردد بود و انگار هربار که این حس رو داشت برای اطمینان به من نگاه می کرد. و من چشم هام رو که روی هم فشار دادم، لبخند زد.
بطری خالی مشروبی رو که حسام آورد وسط گذاشتیم و فریماه با خجالت اولین نفری بود که چرخوندش. هرچند نمی خواست، ولی چنان براش خوندیم که تولدشه و به افتخار این موضوع باید اولین کسی باشه که بطری رو می چرخونه که بالاخره قبول کرد.
دایره وار نشسته بودیم، رزا سمت چپ من قرار داشت و حسام سمت راستم. بهراد کنار رزا بود، کیوان کنار بهراد، و پارمیس بین کیوان و فریماه.
فریماه بین حسام و من بود.
بطری چرخید و چرخید و سرش به سمت کیوان ایستاد، و فریماه با کمی شرم پرسید:
_جرأت یا حقیقت؟
کیوان نگاهی به پارمیس انداخت:
_جرأت.
فریماه مکثی کرد، و مشخص بود که داره فکر می کنه... و برای ثانیه ای عاجزانه باز هم به من نگاه کرد، و من باز هم برای اطمینان بهش لبخند زدم.
_موبایلتو... برای دو دقیقه بده به یکی از ما...
باز هم مکث کرد:
_تا توش بچرخیم.
بهراد ریسه رفت:
_احیانا پوشه ی وصایای فلان فرد رو که اون تو نداری؟
خنده ام گرفت ولی سعی کردم نشون ندم، و کیوان هم خجالت کشید و هم انگار کمی عصبی شد، اما چیزی نگفت و فقط چشم غره ای بهش رفت. و پارمیس با گوشه ی لب نیش خندی زد.
و آهسته نگاهش بین جمع چرخید و در کمال تعجبم موبایلش رو به سمتم گرفت.
_بیا دلارام.
صدای "اووو" گفتن جمع که توی گوشم پیچید ناخودآگاه حس خوبی بهم دست داد. شاید خواهر خوبی نبودم، ولی احتمالا دوست قابل اعتمادی بودم. و لبخند محوی بهش زدم:
_ممنون کیوان.
کیوان کمی من و من کرد:
_فقط... کجا می خوای بری؟
انگار معذب به نظر می رسید، و سعی کردم اذیتش نکنم. بهراد که دهن باز کرد رزا سقلمه ای محکم به پهلوش کوبید:
_هرجا تو راحتی. این حریم شخصی توعه، خودت بگو کجا برم.
آهسته لبخندی زد:
_گالری. می تونی گالری بری.
بهراد باز هم تیکه انداخت:
_عه، پس از اون ویدئوهای قشنگ نداری؟
فریماه سرخ شد و من این بار نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم، هرچند که چیزی نگفتم اما رزا نیشگونی از بازوی بهراد گرفت، سرش رو به گوشش نزدیک کرد و چیزی که گفت قابل شنیدن نبود، اما کافی بود تا بهراد توی جاش پیچ و تاب بخوره و بعد از اینکه سر رزا کنار رفت و حرفش تموم شد، نیشش باز شد و با شادی خنده داری گفت:
_من دیگه نمک نمی ریزم!
مشکوک به رزا نگاه کردم، و وارد گالری شدم. اولین پوشه ای که توجهم رو به خودش جلب کرد عکس دو نفره ی کیوان و پارمیس بود.
و واردش شدم.
و بهراد به شوخی مشغول زمان گرفتن شد.
بند تاپ سفیدی که تن پارمیس بود روی شونه اش افتاده بود و چنان نازک بود که می تونستم برجستگی نوک سینه هاش رو ببینم. نیم تنه بود و شلوارک جین پاره ای پوشیده بود، موهاش رو روی سرش دو گوش و گوجه ای کرده بود، و صورتش مثل همیشه لبخند نداشت.
به ندرت دیده بودم که بخنده.
رکابی سفید رنگی تن کیوان بود، بازوی لاغرش دور پارمیس حلقه شده بود و کناره های صورتشون به هم فشرده می شد. و مشخص بود که فضای پشت سرشون متعلق به خونه ی کیوانه.
با هم دوست بودند؟
عکس بعدی در پارک بود.
عکس بعدی باز هم در خانه. باز هم با تاپ نیم تنه ای نازک. بعدی هم همین طور، بعدی هم... و بالاخره در یک عکس همدیگر رو می بوسیدند.
_دینگ دینگ، تایم به اتمام رسید.
صفحه ی گوشی رو قفل کردم و تحویل کیوان دادمش، و دیدم که با چشم هایی منتظر داره نگاهم می کنه، و فقط تونستم بگم:
_عکسا... خیلی قشنگ بودن.
خندید، ولی من فقط به حرف های بهراد فکر می کردم. نکنه پارمیس قصد سؤ استفاده داشت؟ نکنه واقعا فقط برای پولش می خواستش؟ نکنه...
سر بطری روی من ایستاد و کیوان پرسید:
_جرأت یا حقیقت؟
بی فکر گفتم:
_حقیقت.
_تا حالا عاشق شدی؟
خشک شدم...
لب هام از هم فاصله گرفتند و حاضر بودم تمام دنیا رو بدم تا فقط بتونم بچرخم و به رزا نگاه کنم. اون دستم رو بگیره، فشار بده و مطمئن تر بشم که کنارمه...
نتونستم لبخند بزنم.
نتونستم بخندم.
و حتی نتونستم چیزی بگم.
و کیوان دوباره سؤالش رو تکرار کرد:
_دلارام؟ تا حالا عاشق شدی؟
عاشق؟ شیدا شده بودم. می تونستم از حس سوزانی که درونم رو به آتش می کشید و خاکستر می کرد سر به بیابان بگذارم. پیشونی ام رو روی خاک سرد بیابان بگذارم و مثل مجنون با گریه از خدایی بخوام عشقم رو بهم بده که تا به حال هر ثانیه و هر روز جوابم کرده بود.
زبانم بی اختیار بیرون اومد و لب های خشکم رو لیسید.
_آره.
دوباره صدای "اووو" گفتن توی گوشم پیچید، ولی می دونستم که این صدا متعلق به حسام یا رزا نیست.
اون ها می دونستند.
و کیوان با هیجان پرسید:
_جدا؟ کیه؟ ما می‌شناسیمش؟ الان باهاشی؟
باهاش نبودم. هیچ وقت نمی تونستم باشم... و حتی دیگه بی استرس شک های گاه و ناگاه شیرین حتی نمی تونستم نگاهش کنم.
و شب ها خوابش رو می دیدم.
شیرین من رو زیر آب فرو می کرد و من دست و پا می زدم و اون از دور نگاه می کرد. و گاهی...
گاهی جاشون برعکس می شد.
سعی کردم بخندم:
_یه دونه سوالت رو پرسیدی، منم جواب دادم.
و با دو انگشت اشاره به خودم اشاره کردم:
_حالا نوبت منه.
چار دست و پا به جلو خم شدم و بطری رو چرخوندم، و سرش روی رزا ایستاد.
اول با نگرانی نگاهم کرد، ولی وقتی به روش خندیدم... هرچند دروغین، ولی خیالش کمی راحت تر شد.
_بهراد رو ببوس.
احتیاج داشتم که کمی عشق دور و برم ببینم، و همین حرفم کافی بود تا بهراد مثل ورزشکاری برنده بازوهاش رو در هوا پرتاب کنه و داد بزنه:
_آره! یه دونه ای دلارام.
خندیدم... هرچند مثل جام زهری بود.
و نگاه حسام رو روی خودم حس می کردم.
کاش نگاهم نمی کرد. کاش نگاهم نمی کرد، نکنه که دل فریماه می شکست. و سوزش این نگاه ثانیه ای بیشتر طول نکشید.
رزا دستش رو روی گونه ی بهراد گذاشت و برای لحظه ای به چشم هاش نگاه کرد. دیدم که لبخندی بی اختیار روی لب هاش جا گرفت، و خم شد و گونه اش رو بوسید. بهراد مثل پسربچه ای که خوراکی محبوبش رو از دست داده لب برچید:
_رزا!
خندید:
_هر چیزی به وقتش عشق من.
چیزی توی دلم چرخید و احساس کردم که تنهام... خیلی تنها. احساس کردم که کسی باید توی زندگی ام باشه، ولی نیست. احساس کردم که به یک همدم احتیاج دارم.
و شاید اگر کسی رو داشتم هیچ وقت عاشق امیر نمی شدم...
بطری چرخید و به حسام افتاد، و بهراد با خباثت لبخند دندان نمایی زد. چهره اش چنان بود که با جدیت رو به حسام گفتم:
_خدا به دادت برسه دوست گرامی.
خندید ولی چیزی نگفت، و بهراد در حالی که زبونش زیر دندون های بالاش می فشرد با خنده ای پلید بهش خیره بود، و گفت:
_برای یک دقیقه استریپ تیز (strip tease) کن.
با دهان باز بهش زل زدم و حس کردم از شدت تعجب شاخ درآوردم. و بقیه هم چنین حسی داشتند. نکنه قرار بود بازی به بیراهه کشیده بشه؟
و فریماه معصومانه پرسید:
_استریپ تیز چیه؟
بهراد ابروهاش رو بالا فرستاد و با سر به حسام اشاره کرد:
_الان میبینی.
حسام با فکی منقبض شده، در حالی که هم خنده اش گرفته بود و هم حالتی رو داشت که انگار دلش می خواست بهراد رو پاره کنه، از جا بلند شد و وقتی که بهراد با شدت سوت بلندی زد، انگشتم رو روی گوشم فشار دادم.
نگاهم بی اختیار به سمت حسام کشیده شد که آهنگی رو انتخاب کرد، و خواننده خوند:

بخیه | (16+)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ