ههپنگ مضطرب در چادرش قدم میزد. یکی از سرباز ها لبه چادر را کنار زد و با عجله داخل شد.
*قربان یوبین همین الان برگشت.
ههپنگ با شنیدن این حرف به سرعت از چادر بیرون زد و به سمت یوبین که در حال نزدیک شدن به او بود رفت.
×چی شد؟ امگاهه کو؟
یوبین شرمنده سرش را پایین انداخت.
^متاسفم، نتونستم با خودم بیارمش.
ههپنگ از عصبانیت دندان هایش را روی هم فشرد و تک خنده ای کرد:
×همین؟ نتونستی بیاریش و تموم؟ اگه میدونستم انقد بیعرضه ای که همچین کار ساده ای ازت برنمیاد به یکی دیگه میسپردم.
یوبین سرش را بالا آورد و لب گشود:
^قربان من رفتم که بیارمش اما همون موقع سر و کله چند نفر پیدا شد و منم مجبور شدم از اونجا فرار کنم.
ههپنگ دستانش را مشت کرد و قدمی جلو گذاشت، از بین دندان های چفت شده اش غرید:
×واقعا برای خودم متاسفام که همچین آدمای بیمصرفی رو کنار خودم نگه داشتم.
یوبین با شنیدن این حرف، لب هایش را روی هم فشرد و جلویش زانو زد.
^قربان خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدید، این دفعه قول میدم هر طور شده با خودم بیارمش.
ههپنگ ثانیه ای مکث کرد و لب گشود:
×این دفعه رو ازت میگذرم ولی اگه بخوای دفعه دیگه بیعرضگی کنی مطمئن باش هم خودت و هم خانوادت جون سالم به در نمیبرید.
و بعد از این حرف برگشت و به سمت چادرش رفت. یوبین اخم هایش را در هم کشید و دستانش را مشت کرد، از روی زمین بلند شد و با خود عهد بست هیچگاه اجازه ندهد دستان کثیف ههپنگ به خانواده اش برسد.
.
.
.
ییبو اکنون به تنهایی درون چادر مخصوص جان بر روی زمین و در کنار آتش نشسته بود. باد شدیدی آمد و لبه چادر را کنار زد، ییبو از سرما به خود لرزید و بیشتر به آتش نزدیک شد. دستانش را از دور بازو هایش رها کرد و بالای آتش گرفت تا کمی گرم شود. سرش را بلند کرد و همانطور که به اطرافش نگاه میکرد زیر لب غر زد:
_مرتیکه بیشعور بیشخصیت ببین منو کجا آورده، الانم که معلوم نیست خودش کجاست، منو اینجا تنها گذاشته و رفته. حداقل خودت نخواستی پیشم بمونی میذاشتی لینگ بمونه. ایششش معلومم نیست تو چادر به این بزرگی چه غلطی میکنه.
+حرفات تموم شد؟
ییبو ترسیده از جایش پرید و دستش را روی قلبش گذاشت.
YOU ARE READING
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
FanfictionDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...