Chapter 76

179 65 8
                                    

گرفتگی نفس داشت امانش را می‌برید

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

گرفتگی نفس داشت امانش را می‌برید. فضای اتاق بسیار تنگ به نظر می‌آمد و همین حیث به ناخوش احوالی امگای جوان می‌افزود. 
به زحمت نیم خیز شده از تخت برخیزد. دیگر قادر به ماندن در آن فضای تنگ و گرفته نبود و می‌بایست اندکی هوا و اکسیژنی تازه به درون ریه های مرده اش ببخشد. حداقل به خاطر فرزندی که در شکم داشت….

به دشواری از روی تخت برخاست. گیسوان مشکینش آشفته بر روی شانه ها و کمرش ریخته شده بودند اما توجهی نکرد. روزگاری مرتب ترین انسان آن ملک بود و اینک…..

با قدم های آهسته و پاهایی که از استراحتی طولانی مدت گزگز می‌کردند و نای حرکت نداشتند با دشواری خود را به درهای اتاق رسانیده آنها را از یکدیگر گشود. پلکانش از برخورد هوای مطبوع و خنک تابستانی برهم قرار گرفت و همانطور که دو طرف درها را گرفته بود نفس عمیقی کشید. چه مدت میشد که به ریه های دردناکش اکسیژن نرسیده بود؟

چشم گشوده گردنش را به عقب خم کرد. از کی آن الماس نقره فام و زیبا را بر روی گیسوان مشکین فلک ندیده بود؟
نگاهش را از ماه گرفته سرش را پایین انداخت‌. جوشش سوزناک قطرات اشک را در دیدگانش حس می‌نمود. او برای اکنون دیگر قصد اشک ریختن نداشت اما نمی‌فهمید تحت کدامین عهدنامه، زمین و آسمان با یکدیگر تعهد بسته بودند که با کوچک ترین چیز، دیدگان او را به اشک نشانیده خاطرات گذشته اش را به ذهن خسته اش تحمیل کنند.

"+تو ماهِ منی…. نورِ منی‌…. وجودِ منی…. زندگیِ منی‌….

+تو همه چیز منی…. الهه‌ی من…. ماهِ من‌..!"

لعنت بر این بغض!
برای چه دست از سرش برنمی‌داشت؟
برای چه اینگونه باید عذاب می‌کشید؟؟

یک دستش را از در جدا کرده بر روی قفسه سینه اش قرار داد. ارباب زاده جوان احساس می‌نمود از شدت هجوم سنگدلانه بغض و اشک و همچنین کمبود تنفس، کم مانده همانجا بالا بیاورد. 

سرگیجه ای ناگهانی موجب درهم رفتن ابروانش شد و دستش را به سرش گرفت. شانس برای اولین بار در آن شرایط با او یار بوده همان لحظه لینگ مقابلش پدیدار شد.

+ارباب حالتون خوبه؟

با نگرانی سریعاً دستش را به زیر بازوی امگای جوان فرو برده او را به سبب افتادگی احتمالی به خود تکیه داد. ییبو چشم گشوده سعی نمود با کمک لینگ قدمی از ورودی اتاق جلوتر آمده اندکی تنها برای آن زمان خود را از آن فضا و شرایط عذاب آور دور کند.

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora