Chapter 28

427 146 13
                                    

سلام.
4633 کلمه و 21644 کاراکتر خدمت شما.
این پارت یک جورایی پارت مهمی به حساب میاد. پس با دقت و آرامش بخونیدش.
ووت و کامنت فراموش نشه.
*******

خورشید با حضورش چراغ روشن زندگی را بر سر جهانیان تابید و گرمای دلپذیرش را چون گلی تازه بهار به تک تکشان هدیه داد

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

خورشید با حضورش چراغ روشن زندگی را بر سر جهانیان تابید و گرمای دلپذیرش را چون گلی تازه بهار به تک تکشان هدیه داد. 

همراه با لینگ، همانطور که نگاهش را به اطراف داده بود و برای قدم زدن صبحگاهی به بیرون از اقامتگاهش آمده بود، به زمین تیر اندازی رسید و نگاهش به شخص بلند قامتی افتاد که پشت به او در حال تیر اندازی بود.

با شناختن شخص مقابلش، لبخندی بر لبان قلبی شکلش جای گرفت و با قدم های بلند به سمتش رفت. 

_استاد! 

وزیر چانگ متحیر به سمتش برگشت و متقابلا لبخندی بر لب نشاند.

+ییبو! از کی اینجایی؟

لینگ نگاهی به وزیر انداخت و عقب تر از ییبو ایستاد. امگا مشتاقانه نزدیک تر شد و در کنار چانگ قرار گرفت. با خوشحالی و دلتنگی نگاهش را به مکان تیر اندازی داد.

_داشتین تمرین می‌کردین!

چانگ خنده‌ای سر داد.

+درسته! موافقی باهم مسابقه بدیم؟ 

با شنیدن این کلام، لبخند ییبو به لبخندی دندان نما تبدیل شد و مشتاق سری تکان داد.

_چرا که نه! دلم به شدت برای تیر اندازی کنار شما تنگ شده استاد چانگ

چانگ لبخندی زد و به خدمتکاری که عقب تر ایستاده بود اشاره کرد تا یک تیر و کمان هم برای ییبو بیاورد. پس از چند ثانیه خدمتکار تیر و کمان را از آن سر مکان تیر اندازی آورد و به دستان ییبو داد. 

ییبو گره سر آستین هایش را سفت تر کرد و آماده تیر اندازی شد.

چانگ نگاهی به وی انداخت و همانند ییبو تیر و کمانش را بالا آورد. 

پوزخندی بر لب نشاند و زه کمان را کشید. 

+تیر باید از این پنج حلقه‌ عبور کنه و به وسط هدف بخوره

از گوشه چشم نیم نگاهی به نیمرخ ییبو که جدی و با اخم کم رنگی که بر اثر تمرکز زیاد بر پیشانی اش جای گرفته و به مقابلش چشم دوخته بود داد.

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant