پس از آنکه سوفیا با خواسته اش موافقت کرد، فرصت را بیش از آن هدر نداده بیدرنگ از اتاق خارج و همراه با محافظش به طرف اقامتگاه پادشاه انگلستان شتافت.
وی لحظاتی با پادشاه سخن گفت و سرانجام او را با بهانه آنکه در این چهار سال در صحنه های جنگ حضور داشته بسیار خسته شده بود و اینک خواستار استراحتی کوتاه مدت به همراه خانواده اش است، با ماندنشان در چین راضی نمود و سپس تصمیم بر آن شد که پادشاه نیز صبح روز بعد کاروانش را جمع کرده از راه دریا و کشتی به انگلستان بازگردد.آلفای راهزن امیدوار به اقامتگاه شرقی بازگشت و به محافظش دستور داد کالسکه و اسبی برایشان فراهم کند. پس از دقایقی که در بیقراری های آلفا سپری شد، بالاخره محافظ با اسب سپید و کالسکه چرخ داری که پشتش متصل شده بود بازگشت و وزیر جنگ به همراه همسر، فرزند و محافظش قصر را ترک کرده پنهانی با فاصله ای که توسط محافظین تاجر وانگ مشاهده نشوند، پشت سرشان شروع به حرکت کردند.
هنگامی که فلک در آغوش سرد تاریکی و ظلمات حبس شد، ارباب جوان دستور متوقف و استراحت شبانگاهی را به افرادش صادر نمود.
گوشه ای در مابین علفزار، چادرها برپا شدند و ارباب جوان از اسب مشکینش پایین پریده همراه با هاشوان قدم های استوارش را به طرف چادر عظیمی که در صدر مابقی چادرها برپا شده بود کشاند.سوآن به همراه لینگ و کریس وارد چادری که درست در کنار چادر امگای جوان بود شدند و ییشینگ نیز ترجیح داد در کنار هاشوان، بیرون از چادر وانگ ییبو ایستاده نگهبانی دهد.
وی خیره به آتشی که در مقابلشان بود و سربازان به دورش گرد هم آمده بودند زمزمه وار سخن گفت:_از زمانی که جانو دیدم تا همین الان فکرش از ذهنم بیرون نمیره. نمیدونم…..نمیدونم ییبو میخواد با این مسئله چیکار……..
هاشوان با ابروانی درهم کلامش را برید: ییبو قرار نیست کاری انجام بده! شیائو جان چهار سال پیش برای هممون مرد! یادت رفته؟؟
ییشینگ با کلافگی دستی به صورتش کشیده نفسش را بیرون فرستاد.
_یادم نرفته! اتفاقاً خوب به خاطر دارم با رفتنش چه بلایی سر ییبو آورد. چه بلایی سر ما آورد. من هیچ کدوم از اتفاقایی که توی این چهار سال افتادنو یادم نرفته اما……
ESTÁS LEYENDO
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
FanficDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...