تحمل آن جو سنگین و گریستن های پدر و پسر برای دختر امگا آنچنان دشوار بود که طاقت نیاورده سریعا از اتاق خارج شد و از آن مکان فاصله گرفت. دستش را بر قفسه سینه اش گذاشت بلکه اندکی راه تنفسش هموار شود. احساس مینمود گرگی قلبش را درون چنگال های تیز خود اسیر کرده سنگدلانه میفشارد.
شرایط ییبو به گونه ای بود که سنگ را از ترحم ذوب میکرد چه برسد به انسان که سراسر پر بود از احساس!
جان چرا بازنگشته بود؟
به راستی این رفتن و بازنگشتن دلیلی منطقی داشت؟ یا تنها به خاطر عملی در گذشته که حتی ییبو در آن دخیل نبود؟؟دیدگانش را برهم نهاده بغضش را با دشواری فرو خورد. همان لحظه توسط صدایی آشنا مورد خطاب قرار گرفته شده دیده گشود. نگاهش را به سه فردی که در حال نزدیکی به او بودند داد.
افراد جان بالاخره بازگشته بودند اما……. جان در میانشان نبود!
کریس جلوتر از همه خودش را به شوانلو رساند._جیه…..
دختر امگا نگاهش را در چهره ناامید و غم زده هر سه نفر گرداند و سپس بر روی چهره کریس قفل شده نفس در سینه حبس کرد. صدایش آهسته و پر تردید از گلویش بیرون گریخت:
+جان….. چی شد..؟
هر سه با سری پایین افتاده سکوت کردند.
این یعنی آلفا پیدا نشده بود!
شوانلو احساس نمود سنگی بزرگ بر روی قفسه سینه اش پرتاب شده.
ییشینگ بالاخره پیش دستی کرده لب به سخن گشود:_همه جا رو دنبالش گشتیم. توی این چند روز تمام شهرا رو دنبالش گشتیم همه جا دربارهش پرس و جو کردیم کل کشورو زیر و رو کردیم ولی…….
سعی نمود بغضش را کنترل کند. واضحا دلش به حال امگای رئیسش میسوخت. نگاه سرخش را به چشمان غرق در مروارید شوانلو دوخت و زمزمه نمود:
_نیست. هیچ جا. فکر میکنیم شاید….. شاید اتفاقی براش افتاده یا….. یا شایدم از چین رفته!
شوانلو با سرگیجه دیده برهم نهاده دستش را به دیوار کنارش گرفت تا بر زمین نیفتد.
از چین رفته بود…...
از چین………..
نه این امکان نداشت! آن نظریه در آن لحظه برای شوانلو شدیدا غیرممکن به نظر میآمد! جان آنگونه نبود!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
FanficDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...