Chapter 82

165 65 11
                                    

پادشاه فلک با درخشندگی بسیار بر روی تخت سلطنتی اش نشسته بود و بی‌توجه به هاله شدیدا گرمی که در اطراف خود گرفته بود، با خونسردیِ تمام به مردمانش می‌نگریست

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

پادشاه فلک با درخشندگی بسیار بر روی تخت سلطنتی اش نشسته بود و بی‌توجه به هاله شدیدا گرمی که در اطراف خود گرفته بود، با خونسردیِ تمام به مردمانش می‌نگریست.

به لطف آلفای راهزن و سربازان انگلیسی، جنگ های داخلی پایان یافته و آنها مجدد به چادرهایشان بازگشتند. همان حوالی بود که محافظ شخصی آلفای راهزن با شتاب خود را به چادر فرمانده رسانیده مقابل وی زانو زد.

_فرمانده! اتفاق بدی افتاده!

جان با ابروانی درهم سریعا به طرفش برگشت.

+چی شده؟؟

_افراد خبر دادن دشمن به مرزهای کشور حمله کرده! پادشاه پیغامی براتون فرستادن!

نامه را به سمت آلفا گرفت و او از پشت میز بیرون آمده سریعا نامه را باز نمود. پیغامی از جانب پادشاه انگلستان به زبان چینی نگاشته شده بود. وی به بیشتر زبان های دنیا مسلط بوده از همان نخست با او با همان زبان سخن می‌گفت، لذا آلفای راهزن حتی به طرز عجیبی از چینی بودن زبانش آگاهی نداشت!
اخمی که بر پیشانی اش جای گرفته بود با خواندن دستور پادشاه غلظت بیشتری به خود گرفته نامه را بر روی میز قرار داد.

+تمام سربازارو جمع کن! همین الان باید به شهرای مرزی بریم!

_اطاعت!

محافظ از چادر خارج شده آلفای راهزن بلافاصله شمشیرش را برداشت و او نیز به سرعت از چادر بیرون زد. پادشاه به وی دستور داده بود که سریعا افرادش را جمع کرده به سوی مرزهای کشور بشتابد و او پس از آن قوای نظامی انگلستان را به کمکشان می‌فرستاد. 
آلفای راهزن از جانب پادشاه بابت فرماندهی ارتش انگلستان اختیار تام گرفته بود!

.

.

.

سریعاً امگای جوان را به مسافرخانه رسانیدند و سپس هاشوان به دنبال طبیب رفت. 
شانگ هوان به همراه ییشینگ در کنار تختی که ارباب زاده بر رویش خوابیده بود ایستاده و با اضطراب و نگرانی منتظر آمدن طبیب بودند. 

شانگ هوان چنان نگران احوال ارباب زاده جوان شده بود که در کنار تخت زانو زده دست امگا را درون دستان خود گرفت. ییبو رنگ بر رخسار نداشت و لبهایش نیز از ضعف و خستگی بسیار به سفیدی میزد.
ییشینگ شمشیرش را بر روی میز کوچکی که درون اتاق قرار گرفته بود گذاشت و دستپاچه به تخت نزدیک شد.

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora