Chapter 27

419 137 20
                                    

نزدیک اقامتگاه ییبو منتظر ایستاده بود و همانطور که پایین هانفویش را چنگ زده بود مضطرب نگاهش را به زمین دوخته بود.

صدای پایی شنید و به سرعت سرش را بلند کرد و نگاهش را به مرکز صدا داد.

+ارباب!!

ییبو همراه با اخم کم رنگی که بر پیشانی اش نشسته بود در حال نزدیک شدن به اقامتگاهش بود.

لینگ به سمتش دوید.

+ارباب جوان! کجا رفته بودین؟ حالتون خوبه؟ هر جا دنبالتون گشتم نبودین!

ییبو نفسش را کلافه بیرون داد.

_نیازی نیست انقدر نگران باشی لینگ! من هر جا هم رفته باشم میتونم از پس خودم بربیام و مطمئن باش اونقدری توی این قصر و دور و اطرافش موندم که همه راه هاش رو حفظم و گم نمیشم!

لینگ چند ثانیه در چشمان کلافه ییبو خیره شد و بعد سری تکان داد.

+لطفا دفعه بعد حداقل به من خبر بدید که کجا میرید. نگرانیم دست خودم نیست. از اون زمان که اون اتفاق براتون...

ییبو دستی به صورتش کشید و کلام دختر را قطع کرد.

_لینگ! ازت خواهش میکنم گذشته رو برام یادآوری نکن

اشک در چشمان لینگ حلقه بست و مغموم آهسته سری تکان داد. ییبو با دیدن چهره اش آهی کشید و به سمت اتاقش شروع به حرکت کرد.

.

.

.

یک روز پس از برگذاری مراسم ازدواج و تاج‌گذاری ولیعهد، به دستور پادشاه ضیافتی در تالار بزرگ قصر انجام گردید. وزرا و شاهان سرزمین هایی که همگی در صلح با یکدیگر بودند و چند تجار، در تالار جمع شده و همراه باهم شراب می‌نوشیدند و هر یک با دیگری در حال صحبت و خنده بود.

ییبو سر چرخاد و به پدرش نگریست که گرم در حال صحبت با دوست قدیمی اش بود. نگاهش را دور تا دور تالار گرداند و همان موقع بود که نگاهش به فرد آشنایی افتاد.

لبهایش را بر روی هم فشرد و سعی کرد لبخندی بر لب بنشاند. چانگ‌یین همراه با لبخندی زیبا و هانفوی یاسی رنگ اش در حال نزدیک شدن به او بود.

هنگامی که به ییبو رسید، بی‌مقدمه دستش را دور بازویش حلقه کرد و نگاه خیره اش را به چشمانش دوخت.

*چه خبر پسر! بدون من خوش میگذره؟

ییبو خنده ای کرد و به سمتش چرخید.

+نه اتفاقا داشتم فکر میکردم همین الان یکی رو بفرستم بیاد دنبالت بیارت اینجا

دختر قیافه غمگینی به خود گرفت و یک تای ابرویش را بالا انداخت.

_یعنی خودت نمی‌خواستی بیای دنبالم؟

ییبو لبخندش را حفظ کرد و همانطور که یکی از دستانش را بر روی بازوی چانگ‌یین قرار داده بود، به سمتش خم شد و آرام در گوشش زمزمه کرد:

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon