Chapter 45

224 79 7
                                    

ضیافتی که جی شانگ آن روز در عمارتش برگزار کرده بود به گونه‌ای بزرگ می‌مانست و تاجرین زیادی را دعوت کرده بود

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ضیافتی که جی شانگ آن روز در عمارتش برگزار کرده بود به گونه‌ای بزرگ می‌مانست و تاجرین زیادی را دعوت کرده بود. میز های چهار نفره در اطراف چیده شده و بر رویشان غذاها شراب‌های لذیذ و خوش عطر قرار گرفته بود. 

ییبو همراه با پدرش به طرف میزی که جی شانگ برای خودشان حاضر کرده بود رفتند. امگا نگاهش را به تشکچه‌هایی که در اطراف میز قرار گرفته بودند داد. جی شانگ همراه با پسرش بر روی دو عدد از تشکچه‌ها نشستند و آن دو را نیز دعوت به نشستن نمودند. 
وانگ‌چن لبخندی زد و سر تکان داده همراه با ییبو دور میز نشستند. امگا نگاهش را در اطراف گرداند. پس جان کجا بود؟ او را از زمان ورود به عمارت ندیده بود و همین حیث اندکی امگا را نگران می‌کرد. 
با خطاب قرار گرفته شدنش توسط شانگ هوان که در کنارش نشسته بود نگاهش را از اطراف گرفت و به آلفا داد.

+ییبو چرا چیزی نمیخوری؟ اتفاقی افتاده؟

امگا لبخند کوچکی بر لب نشانده سر تکان داد.

_انقدر تنوع زیاده داشتم فکر میکردم اول از کدوم شروع کنم.

شانگ هوان لبخندی بر لب نشاند و با چاپستیک خود تکه‌ گوشت بزرگی درون کاسه ییبو قرار داد.

+نظرت چیه اول از این شروع کنی؟

امگا سر تکان داده و چاپستیکش را برداشته شروع به خوردن نمود. در همان لحظه شخصی وارد شد. ییبو با تشخیص آن رایحه آشنا و همیشگی سرش را به همان سمت چرخاند. جان با اخمی کمرنگ در حال نزدیکی به آنها بود و نگاهش کاملا بر روی ییبو میخ شده بود. آلفا به کنار او رسید. امگا چاپستیک را بر روی میز قرار داد و سرش را بلند کرد تا او را که بالای سرش ایستاده بود بنگرد.

_جان! کجا بودی؟

جان نگاه تارکی نثار آلفایی که کنار ییبو نشسته بود کرد و مجدد به امگا نگریست. خم شد و به آرامی در گوشش زمزمه نمود:

+مسئله ای پیش اومده! باید باهات حرف بزنم. تنها!

ابروان ییبو اندکی در هم رفته و بی‌حرف در چشمان مشکین آلفا خیره شد. چه مسئله ای پیش آمده بود؟ سر چرخاند و پدرش را مورد خطاب قرار داد.

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora