Chapter 83

171 58 14
                                    

شانگ هوان و ییشینگ با دیدن چشمان باز امگای جوان سریعا به طرفش شتافتند و شانگ هوان دستش را چسبید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شانگ هوان و ییشینگ با دیدن چشمان باز امگای جوان سریعا به طرفش شتافتند و شانگ هوان دستش را چسبید.

+ییبو! بالاخره بهوش اومدی!

امگای جوان با گیجی سعی نمود از حالت خوابیده به نشسته دربیاید. ییشینگ بلافاصله شانه هایش را گرفت و به او در نشستن کمک نمود.
ارباب زاده جوان با دردی که در سرش پیچید ناله کوتاهی سر داده دستش را به سرش گرفت. شانگ هوان نگران تب امگا را چک نمود.

+باید برای اینکه فشارت نیفته یه چیزی بخوری ییبو! 

ارباب زاده جوان نگاهش را در اطراف اتاق گردانیده سپس بر روی شانگ هوان ثابت ماند.

_هوان…. ما… چرا دوباره اینجاییم؟! 

هاشوان کلافه با ابروانی درهم جلو آمده رو به ییبو غرید زد: می‌پرسی چرا؟؟ متوجه حالت نیستی؟؟ متوجه شرایطت نیستی؟؟ تا الان این بار چندمه که از حال رفتی وانگ ییبو؟؟ لعنتی تو حامله ای چرا اصلا سلامتی خودت و بچه‌ت برات مهم نیست؟؟؟

ییشینگ تشر زد: شوان!!

امگای جوان نیز ابروانش را درهم کشیده هر دو آلفا را کنار زد و به سختی از روی تخت برخاست.

_می‌خوای دست رو دست بذارم تا جان برای همیشه بره؟؟ چون حامله ام نباید دنبال آلفام بگردم و سعی کنم پدر آلفای بچمو قبل از تولدش برگردونم؟؟ 

در مقابل سه آلفا مجدد قطرات اشک چون جواهری براق و جدانشدنی درون دیدگانش گرد هم آمدند. تن صدایش اینک پایین رفته بود و اندکی می‌لرزید:

_چرا نمی‌فهمید؟ چرا هیچ کدومتون نمی‌فهمید من بدون جان نمیتونم ادامه بدم! نمیتونم نفس بکشم! نمیتونم زندگی کنم! 

دستش را به یقه لباسش برده آن را کنار زد: می‌بینید؟؟ جان منو مارک کرده! مارکش هنوز از بین نرفته یعنی عشقش به من هنوز از بین نرفته!! چرا وقتی هنوزم عاشقمه باید بذارم ازم دوری کنه؟؟ چرا می‌خواید جلومو برای رسیدن به آلفام بگیرید؟؟ 

لبهایش نیز از بغض می‌لرزید. تمام غم درونش یکباره جمع شده با اشک و درد فریاد کشید: چرا می‌خواید بیشتر از این منو از آلفام دور کنییییید؟؟؟؟

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Where stories live. Discover now