Chapter 69

148 54 11
                                    

با آشفتگی طول اتاق را طی می‌کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با آشفتگی طول اتاق را طی می‌کرد. جان کجا رفته بود؟ آلفا اگر در همان شهر بود قطعا همان روز اول پیدا میشد. اما تمام این دو روز را افراد جان به دنبالش گشته بودند و آلفا یافت نشده بود.

دلشوره و اضطراب امان دختر امگا را بریده بود. نکند از آن شهر خارج شده بود؟ یا اگر بلایی بر سر خود آورده بود چه؟ شوان‌لو بیشتر از هرکس از احساسات عمیق برادرش نسبت به ارباب زاده جوان باخبر بود و اینک ترس آن به دلش راه یافته بود که نکند آلفا نتوانسته آن فشار را تحمل کند و بلایی بر سر خود آورده!

هیچ کس حتی فکرش را هم نمی‌کرد که آلفای راهزن آن سر دنیا با هویتی دروغین در حال زندگی بود…..

.

.

.

دو روزی بود که در آن مکانِ به نظر غریبه زندگی می‌کرد. او با آنکه به گفته اهالی آن عمارت فرزندخوانده تاجر بوده و از زمان کودکی تا کنون در آنجا زندگی می‌کرده اما ته دلش احساس غریبی وحشتناکی نسبت به آن عمارت داشت و دلیلش را هم به هیچ عنوان نمی‌دانست.

نفسش را از راه بینی بیرون فرستاد و نگاهش را از زمین گرفته به اطراف دوخت. درختان به زیبایی سر به فلک کشیده بودند و گل‌های خوش عطری در گوشه گوشه آن باغچه عظیم دیده میشد. 

بویی آشنا لحظه ای به مشامش خورد. ابروهایش اندکی درهم رفته نفس عمیقی کشید تا مجدد آن بوی آشنا را استشمام کند. قلبش به طرز عجیبی تپشی تند به خود گرفت.
گام هایش را به جلو کشید و مقابل باغچه زانو زد. نگاه بی‌قرارش را از روی تک تک گل‌ها گذراند و بار دیگر نفس عمیقی کشید. 

آن بو از کجا آمده بود؟
متعلق به چه چیز…... یا چه کس بود؟!
چرا آنقدر در نظر آلفای راهزن آشنا می‌آمد؟؟! 
ابروانش بیشتر درهم رفته دیدگانش را بست و مجدد نفس عمیقی کشید.

آن بوی شیرین و آشنا در مشامش پیچید. 
سریعا چشم گشود و به گل سرخی که مقابلش بود نگریست. لحظه ای که چشمانش را باز کرد اولین چیزی که دید همان گل بود. 

اخم از پیشانی‌اش محو شد. دستش را جلو برده به آرامی برگ لطیف گل سرخ را نوازش نمود. لطافتش چنان زیاد بود که حالات آلفای راهزن را دگرگون کرد. چه لطافت آشنایی…….

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Where stories live. Discover now