سرباز وارد چادر شد.
+قربان اتفاق بدی افتاده!
_چی شده؟
+وانگ ییبو انبار آذوقه رو آتیش زده!!
ههپنگ خشمگین و ناباور از روی صندلی برخاسته فریاد کشید:
_چیییی؟؟؟!!! اون لعنتی چطور همچین کاری کرده؟؟ از کجا متوجه شده؟؟!
سرباز تحت تاثیر فرمون های سرد و خشمگین ههپنگ نگاهش را از او گرفته و سرش را خم نمود.
+مثل اینکه یکی بهش خبر داده قربان!
خون ههپنگ چون آتشفشانی در دل کوهستان به جوش آمد. اخمی که بر ابروانش نقش بسته بود غلظت گرفت.
_کدوم آشغالی همچین غلطی کرده؟؟
+جاسوسامون تو عمارت شانگ گفتن که وانگ ییبو رو دیدن که داشته با یه آلفا یواشکی حرف میزده. به نظر میاد اون آلفا اولین نفر متوجه سموم شده!
ههپنگ خشمگین مشتش را محکم بر روی میز کوبید.
_لعنتی!!! اطلاعات اون آلفا رو برام گیر بیار. باید بدونم کدوم آشغالی نقشهمو بهم زده!
سرباز اطاعت کرده و به سرعت از چادر خارج شد.
.
.
.
به خواست جی شانگ، امگا و دو آلفای جوان برای شکار راهی جنگل شدند. خورشید با حضورش در مرکز آسمان، سخاوتمندانه امواج گرما بخشش را به جهانیان ارزانی داشته بود.
امگا مابین دو آلفا قرار گرفته و هر سه نفر تیر و کمان به دست به آهوی جوانی که با فاصله ای بسیار در مقابلشان و پشت به آنها در حال علف خوردن بود مینگرستند. سکوت بود که مهمان دیگر این جمع شده بود.
شانگ هوان نیم نگاهی به ییبو که با اخمی ریز به آهوی مقابلشان چشم دوخته بود انداخت. تنه آرامی به او زده و برای آنکه حرص آلفای راهزن را در بیاورد زمزمه نمود:_هی ییبو!
امگا سرش را به طرفش چرخاند.
+چی شده؟
شانگ هوان در دل نیشخندی زد.
_اون آهو خیلی خوشگله. نه؟
ییبو نگاه کوتاهی به حیوان کرده و سر تکان داد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
FanficDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...