Chapter 18,19

518 151 11
                                    

جان از اتاق ییبو بیرون آمد به دنبال افرادش رفت. اخم کمرنگی بر پیشانی اش نشست، باید از کار های آن امگا سر می‌آورد.

نگاهش را به اطراف داد و بالاخره آن سه نفر که مثل همیشه در کنار هم بودند یافت و به سمتشان رفت.

با نزدیک شدن رایحه قوی جان هر سه نفر دست از صحبت کشیدند و به طرفش برگشتند.

کریس با دیدن ابروهای درهم جان متعجب به حرف آمد:

*اتفاقی افتاده رئیس؟

جان خودش را به آنها رساند و نگاهی به هر سه نفر که منتظر در چشمانش خیره شده بودند کرد.

+اون امگا داره مخفیانه یه کارایی میکنه...

هر سه نفر متعجب نگاهشان را بین هم چرخاندند. هاشوان لب گشود:

×تو از کجا فهمیدی؟

جان مستقیم در چشمانش خیره شد.

+امروز خیلی مشکوک رفتار میکرد

نگاهش را به هر سه نفر داد.

+مطمئنم داره یه کارایی میکنه که حتی وانگ‌چن هم ازشون خبر نداره

ییشینگ قدمی جلو گذاشت.

~خب... ما الان باید چیکار کنیم؟

جان برگشت و نگاهی به راهی که از آن آمده بود کرد و دوباره به سمت آنها چرخید.

+میخوام بدونم میخواد چیکار کنه

ییشینگ لبهایش را بر روی هم فشرد.

~ولی جان این ربطی به ما نداره! ما فقط اینجا موندیم تا...

با دیدن نگاه تیز جان بر روی خودش کلامش را خورد و دهانش را بست.

+دوباره داری جلومو میگیری شینگ؟ نکنه باز باید یادت بیارم کی اینجا رئیسه؟

رایحه خشمش کم‌کم در اطراف پخش میشد و این چیزی نبود که آن سه نفر بخواهند. هر سه نفس عمیقی کشیدند.

ییشینگ آب دهانش را فرو خورد و دوباره لب باز کرد تا حرفی بزند که کریس مداخله کرد.

*هی هی! کافیه! بس کنین!

نگاهش را به جان که هنوز هم خشمگین به ییشینگ چشم دوخته بود داد و دستش را بر روی شانه اش گذاشت.

*جان لطفا آروم باش. شینگ ابدا نمی‌خواد جلوتو برای کاری که میخوای انجام بدی بگیره! ماهم نمی‌خوایم سد راهت بشیم ولی...

جان بالاخره نگاهش را از ییشینگ گرفت و به کریس داد. ابرویی بالا انداخت.

+ولی چی؟

سرش را کمی کج کرد. از این زاویه حتی ترسناک تر به نظر می‌رسید.

+برام مهم نیست این قضیه به ما ربطی داره یا نه!

𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)Место, где живут истории. Откройте их для себя