جان از اتاق ییبو بیرون آمد به دنبال افرادش رفت. اخم کمرنگی بر پیشانی اش نشست، باید از کار های آن امگا سر میآورد.
نگاهش را به اطراف داد و بالاخره آن سه نفر که مثل همیشه در کنار هم بودند یافت و به سمتشان رفت.
با نزدیک شدن رایحه قوی جان هر سه نفر دست از صحبت کشیدند و به طرفش برگشتند.
کریس با دیدن ابروهای درهم جان متعجب به حرف آمد:
*اتفاقی افتاده رئیس؟
جان خودش را به آنها رساند و نگاهی به هر سه نفر که منتظر در چشمانش خیره شده بودند کرد.
+اون امگا داره مخفیانه یه کارایی میکنه...
هر سه نفر متعجب نگاهشان را بین هم چرخاندند. هاشوان لب گشود:
×تو از کجا فهمیدی؟
جان مستقیم در چشمانش خیره شد.
+امروز خیلی مشکوک رفتار میکرد
نگاهش را به هر سه نفر داد.
+مطمئنم داره یه کارایی میکنه که حتی وانگچن هم ازشون خبر نداره
ییشینگ قدمی جلو گذاشت.
~خب... ما الان باید چیکار کنیم؟
جان برگشت و نگاهی به راهی که از آن آمده بود کرد و دوباره به سمت آنها چرخید.
+میخوام بدونم میخواد چیکار کنه
ییشینگ لبهایش را بر روی هم فشرد.
~ولی جان این ربطی به ما نداره! ما فقط اینجا موندیم تا...
با دیدن نگاه تیز جان بر روی خودش کلامش را خورد و دهانش را بست.
+دوباره داری جلومو میگیری شینگ؟ نکنه باز باید یادت بیارم کی اینجا رئیسه؟
رایحه خشمش کمکم در اطراف پخش میشد و این چیزی نبود که آن سه نفر بخواهند. هر سه نفس عمیقی کشیدند.
ییشینگ آب دهانش را فرو خورد و دوباره لب باز کرد تا حرفی بزند که کریس مداخله کرد.
*هی هی! کافیه! بس کنین!
نگاهش را به جان که هنوز هم خشمگین به ییشینگ چشم دوخته بود داد و دستش را بر روی شانه اش گذاشت.
*جان لطفا آروم باش. شینگ ابدا نمیخواد جلوتو برای کاری که میخوای انجام بدی بگیره! ماهم نمیخوایم سد راهت بشیم ولی...
جان بالاخره نگاهش را از ییشینگ گرفت و به کریس داد. ابرویی بالا انداخت.
+ولی چی؟
سرش را کمی کج کرد. از این زاویه حتی ترسناک تر به نظر میرسید.
+برام مهم نیست این قضیه به ما ربطی داره یا نه!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
ФанфикDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...