یوبین دیده بر هم نهاده با دستانی مشت شده پر خشم گوشه ای از آن زندان کوچک و تاریک نشسته بود.
صدای زنانه ای در فضا پیچید.+الان چه اتفاقی برامون میفته؟
آلفا چشم گشوده به مادر مسن و خواهرش که در کنار مادر نشسته بود نگریست. اخمی بر ابروانش جای گرفته بود که اکنون به هیچ عنوان قصد رهایی نداشت.
_نمیذارم اون عوضی دستش بهتون بخوره! قسم میخورم به زودی تمام این روزا رو برای جفتشون تلافی کنم. به بدترین شکل ممکن!!
~اما من اینطور فکر نمیکنم!
یوبین بلافاصله به صاحب صدا نگریست. وانگ جیان لی با پوزخند همیشگی اش گام به درون محوطه کوچک زندان نهاد. یوبین سریعا از جای برخاست.
_جرئت داری بلایی سر خانوادهم بیار تا روزگارتو سیاه کنم جیان لی!!
وانگ جیان لی تکخندی سر داده نگاهش را با سرگرمی به خواهر یوبین دوخت که اکنون با ابروانی در هم او را می نگریست.
~چطوره با اون امگا شروع کنم؟ نظرت چیه؟؟
و سپس بی آنکه به انتظار پاسخی از یوبین بایستد به طرف مادر و دختر گام نهاد.
اخمی که بر ابروان یوبین جای گرفته بود غلظت گرفته فرمون های سردش که از خشم جوشان درونش نشئت می گرفت را در فضای کوچک زندان آزاد کرد._چیکار میکنی لعنتی؟؟ حق نداری به هیچ کدومشون آسیب بزنی!!!
پر استیصال نگاهی به دستان بسته با زنجیرش نمود و سپس زنجیر بلند را پر شتاب بر دیوار کوبید. صدای بلند برخورد زنجیر های فلزی با دیوار، وانگ جیان لی که دستش را به طرف صورت دخترک امگا دراز کرده بود را متوقف نمود. نگاهش را به آلفای خشمگین دوخت.
+پسرم!!
مادر و خواهر یوبین با دیدن او که تحت تاثیر گرگ درونش قرار گرفته و ترک بزرگی بر دیوار نشانده بود متحیر گشتند.
وانگ جیان لی پوزخند کمرنگی بر لب نشانیده دستش را پس کشید و سپس چند قدم به طرف آلفای خشمگین برداشت.~عصبانیتِ زیاد اصلا برای سلامتی خوب نیست! اینو نمی دونستی؟
نیشخندی بر لبان یوبین جای گرفت. شک نداشت اگر پیش از در بند بودن دارویی در نوشیدنی اش نمی ریختند که او را از تبدیل شدن باز دارد، اکنون چون گرگی وحشی گلوی آلفای مقابلش را به راحتی از هم میدرید!
YOU ARE READING
𝙙𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 (Completed)
FanfictionDestiny سرنوشت Zhan top, Historical, Omegaverse, M-preg, Romance, Smut, Drama ییبو پسر تاجری که برای یه سفر تجاری به درخواست پدرش مجبور میشه به قصر بره... قراره به زودی هیت بشه و چی میشه اگه توی راه با گروهی از آلفاهای راهزن رو به رو بشه... چه اتف...