: "هی ، اونی که دیروز اومده بود دیدن رئیس کیه؟"_" اسمش شیائو ژانه، یه روان درمانه."
+" اوه اون خیلی جذابه!"
_" البته ، خیلیم مودب و آقاست!"
+" خدای من بنظرت مجرده؟"
_" شنیدم یه ازدواج نا موفق داشته ، از زن سابقش هم یه پسر داره."
+" واقعا؟ ولی واسه پدر بودن زیادی جوون نیست؟ منظورم اینه که... نهایتا سی سالشه دیگه! خب حالا چرا اومده بود اینجا؟"
_" قراره روانشناس شخصی پسر رئیس بشه."
+" شوخی میکنی؟! روانشناس اون؟! خدای من شیائو ژان باید از الان خودشو مرده فرض کنه!"
_" سرت به کار خودت باشه! می دونی اگه رئیس بفهمه پشت سر پسرش چی گفتی چه بلایی سرت میاره؟"
***
شیائو ژان داخل ماشینش نشسته بود و به هیچ چیز فکر نمی کرد. ذهنش کاملا خالی شده بود. بعد از قرار ملاقات با لیم وانگ، و پیشنهادی که بهش داده شده بود ، حتی یک لحظه هم آرامش نداشت.
مراقبت از پسر لیم وانگ و درمان شدن اون به بهای تضمین آینده ی خودش و پسرش یوآن؟ حقیقتا پیشنهاد وسوسه کننده ای بود.
دوسال از طلاق و جدایی تلخ ژان از همسرش می گذشت. در تمام این دو سال ، اوضاع روحی ژان کاملا بهم ریخته بود. قبل از اینکه بتونه لذتی از زندگی ببره ، خودش رو به همراه یک بچه ، تنها و بی پناه پیدا کرد. حتی یادآوری اون دوره هم عذاب آور بود.
سرش رو تکون داد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت چهار و بیست دقیقه ی بعد از ظهر رو نشون می داد. روز قبل ، لیم وانگ از اون خواهش کرده بود تا ساعت چهار و نیم برای ملاقات با پسرش ، ییبو، به دفترش بیاد.
ژان شیشه ی ماشین رو پایین داد. زمزمه کرد:" وانگ ییبو، تو دقیقا چته؟"
موبایلش رو بیرون آورد و شماره ای رو گرفت: یعنی الان می تونه جواب بده؟
چند لحظه بعد ، صدای مردانه و جذابی از اون طرف خط جواب داد:" ژان؟ عزیزم؟"
ژان بی اختیار لبخند زد:" هی هایکوان."
صدای هایکوان بطرز دلپذیری گرم بود:" خوبی؟"
_" اوهوم، تو چطوری؟ مزاحمت که نشدم؟"
+" نه مزاحمم نشدی. می دونی که ، من همیشه واست وقت دارم."
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...