2

1.3K 263 20
                                    


: "هی ، اونی که دیروز اومده بود دیدن رئیس کیه؟"

_" اسمش شیائو ژانه، یه روان درمانه."

+" اوه اون خیلی جذابه!"

_" البته ، خیلیم مودب و آقاست!"

+" خدای من بنظرت مجرده؟"

_" شنیدم یه ازدواج نا موفق داشته ، از زن سابقش هم یه پسر داره."

+" واقعا؟ ولی واسه پدر بودن زیادی جوون نیست؟ منظورم اینه که... نهایتا سی سالشه دیگه! خب حالا چرا اومده بود اینجا؟"

_" قراره روانشناس شخصی پسر رئیس بشه."

+" شوخی میکنی؟! روانشناس اون؟! خدای من شیائو ژان باید از الان خودشو مرده فرض کنه!"

_" سرت به کار خودت باشه! می دونی اگه رئیس بفهمه پشت سر پسرش چی گفتی چه بلایی سرت میاره؟"

***

شیائو ژان داخل ماشینش نشسته بود و به هیچ چیز فکر نمی کرد. ذهنش کاملا خالی شده بود. بعد از قرار ملاقات با لیم وانگ، و پیشنهادی که بهش داده شده بود ، حتی یک لحظه هم آرامش نداشت.

مراقبت از پسر لیم وانگ و درمان شدن اون به بهای تضمین آینده ی خودش و پسرش یوآن؟ حقیقتا پیشنهاد وسوسه کننده ای بود.

دوسال از طلاق و جدایی تلخ ژان از همسرش می گذشت. در تمام این دو سال ، اوضاع روحی ژان کاملا بهم ریخته بود. قبل از اینکه بتونه لذتی از زندگی ببره ، خودش رو به همراه یک بچه ، تنها و بی پناه پیدا کرد. حتی یادآوری اون دوره هم عذاب آور بود.

سرش رو تکون داد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت چهار و بیست دقیقه ی بعد از ظهر رو نشون می داد. روز قبل ، لیم وانگ از اون خواهش کرده بود تا ساعت چهار و نیم برای ملاقات با پسرش ، ییبو، به دفترش بیاد.

ژان شیشه ی ماشین رو پایین داد. زمزمه کرد:" وانگ ییبو، تو دقیقا چته؟"

موبایلش رو بیرون آورد و شماره ای رو گرفت: یعنی الان می تونه جواب بده؟

چند لحظه بعد ، صدای مردانه و جذابی از اون طرف خط جواب داد:" ژان؟ عزیزم؟"

ژان بی اختیار لبخند زد:" هی هایکوان."

صدای هایکوان بطرز دلپذیری گرم بود:" خوبی؟"

_" اوهوم، تو چطوری؟ مزاحمت که نشدم؟"

+" نه مزاحمم نشدی. می دونی که ، من همیشه واست وقت دارم."

UNTAMAD Where stories live. Discover now