:« خودتو از زندگی ما بکش بیرون! حتی اگه فکر دست زدن به ژان از سرت بگذره، با من طرفی! و اوه، بذار بگم که این دفعه، چندتا مشت اصلا کافی نخواهد بود!»قبل از اینکه ییبو کنترل خودش رو از دست بده و مشت های سهمگینش رو حوالی صورت لیو هایکوان بکنه، دستی دور مچش حلقه شد.
ییبو بدون ول کردن یقه ی هایکوان، برگشت و با حرص به ژان که کنارش ایستاده بود و مچ دستش رو فشار می داد زل زد:« مربی...»
صدای ژان سرد و خالی، و بطرز عجیبی آروم بود بود:« وانگ ییبو، دیگه کافیه.»
_« اما...»
+« وانگ ییبو. دیگه. کافیه.»
مشت های ییبو از دور یقه ی هایکوان باز شدند. با خشم به هایکوان خیره شد، اما چیزی نگفت. چند قدم عقب تر رفت و در سکوت به اون دو نفر خیره شد.
ژان آهی کشید. شقیقه های دردناکش رو ماساژ داد و در حالی که تلاش می کرد خستگیش رو پنهان کنه، رو به هایکوان گفت:« قبلا ازم پرسیدی شکایتی از آقای وانگ، بخاطر اون اتفاقی که افتاد دارم یا نه... و من بهت گفتم که شکایتی ندارم برادر.»
هایکوان معترضانه داد زد:« ولی ژان اون...»
صدای ژان بالا رفت:« هنوز حرفم تموم نشده!»
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:« پس، اینو یادت نگه دار برادر، که هر موقع حس کنم آقای وانگ امنیت جون من رو تهدید می کنن، خودم دست به کار می شم.... احتیاجی نیست که بی دلیل نگران من باشی.»
بدون اینکه به هایکوان اجازه ی اعتراض کردن بده، برگشت سمت ییبو. همچنان از ایجاد تماس چشمی بین خودش و ییبو خودداری می کرد. گفت:« و شما آقای وانگ... ازت می خوام همین الان از خونه ی من برین بیرون. می خوام تنها باشم.»
ییبو تلاش کرد دست ژان رو بگیره:« اما مربی من...»
ژان خودش رو پس کشید. با همون لحن سرد و خسته تکرار کرد:« اقای وانگ، اقای لیو. میخوام تنها باشم. از اینجا برین.»
رو کرد به یوان و گفت:« پسرم، صبحونت که تموم شد برگرد تو اتاقت و بازی کن. پاپا باید یه کم بخوابه.»
بدون هیچ حرف دیگه ای سمت اتاق خواب رفت و در رو محکم پشت سر خودش بست.
هایکوان با حرص به ییبو خیره شد. کسی نمیدونست، اما اگه می تونست، همون لحظه خون وانگ ییبو رو می ریخت.
از نظر لیو هایکوان، پسر رئیس وانگ بدون شک بی شرم ترین و فاجعه بار ترین انسانی بود که تو تمام زندگیش ملاقات کرده بود.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...