" پس هر بار که تو را با لطافت میبوسم، اسمم را صدا بزن."
ژان با نگرانی به ییبو خیره شد. از کسی که به ییبو زنگ زده بود نفرت داشت. از دیدن بدن مرتعش ییبو نفرت داشت. از فشاری که به موبایل اسیر شده بین انگشت هاش میآورد نفرت داشت و آرزو میکرد کاش اونقدری قوی بود که بتونه معشوقش رو از وضعی که درونش گرفتار شده بود نجات بده.
نفسش رو بیرون فرستاد و با قدم های کوتاه، سراغ ییبو رفت. با ملایمت دستش رو روی شونهی ییبو گذاشت و پرسید:" حالت خوبه ییبو؟ مشکلی پیش اومده؟"
ییبو جواب نداد. جوری لب هاش رو به هم فشار میداد که انگار قصد نداشت هیچ وقت اون ها رو از هم باز کنه. سری تکون داد و دست ژان رو از روی شونهی خودش کنار زد.
قبل از این که ژان بتونه اعتراضی کنه، ییبو زیر لب گفت:" باید برم دیدن پدرم." و سراغ لباس هاش رفت که مرتب داخل کمد ژان آویزون شده بودند.
ژان سرش رو پایین انداخت. حس بی مصرفی میکرد. میدونست پشت در های اون دفتر اتفاقات خوبی منتظر ییبو نیست ، میدونست لیم وانگ اصلا قرار نیست در مورد همهی این ماجرا به راحتی با پسرش کنار بیاد و از همه چیز بگذره.
اما کاری از دستش بر نمیاومد.
این واقعیت که هیچ کاری برای نجات ییبو از دست خانوادش نداشت، آزارش میداد. اون طور که ییبو شب قبل براش تعریف کرده بود، ژوتیان به دعوت و اصرار لیم وانگ مسئول همراهی ییبو در طی مراسم شده بود. و ژان... ژان حق اعتراضی نداشت. حتی اگه بعد ها لیم وانگ ییبو رو وادار به انجام کارهای بیشتری میکرد، شاید چیزهایی مثل ازدواج،ژان باز هم نمیتونست اعتراض کنه. اون حتی نمیتونست از ییبو دفاع کنه و این براش دردناک بود.
به ییبو،که پشت بهش مشغول عوض کردن لباس هاش بود نگاه کرد و پرسید:" حتما باید بری؟"
" اوهوم."
"ییبو..." ژان نزدیک تر رفت:" کمکی از من برمیاد؟"
ییبو سرش رو به نشانهی نفی تکون داد. کتش رو برداشت ولی قبل از این که بتونه سمت در بره، دست ژان دور مچ راستش حلقه شد. جایی که ایستاده بود متوقف شد. سرش همچنان پایین بود. ژان با لحن جدی ای گفت:" حتی نمیخوای بهم نگاه کنی؟"
سر ییبو به کندی بالا رفت و به چشم های نگران ژان خیره شد. لبش رو گزید و به آرومی گفت:" باید برم."
فشار دست ژان دور مچ ییبو بیشتر شد:" اجازه نمیدم اینجوری بری."
" تو متوجه نیستی..." ییبو تلاش کرد مچش رو از بین انگشت های ژان آزاد کنه.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...