ییبو تمام شب رو نتونست بخوابه.
بعد از دور دوم معاشقه ی تند و خشنش با شیائو ژان، و از هوش رفتن مربی عزیزش، همونطور که به بدن تب دار ژان، کنار خودش خیره شده بود، داشت به این فکر می کرد که واقعا نمی خواست تمام این اتفاق ها بیفته.
اون پشیمون بود. از تمام رفتارهایی که انجام داده بود، از جر و بحث طولانی و بی فایده ای که با ژان داشت، از تمام شبی رو که کنارش گذرونده و اون رو وادار به داشتن رابطه کرده بود، از ناله ها و التماس های ژان برای اینکه رفتارش رو اصلاح کنه و دست از بچه بازی برداره...
ییبو از تموم اون ها پشیمون بود.
دست ژان رو تو دستش گرفت ، و همون طور که آروم اون رو می بوسید، به این فکر کرد که : چطور همه چی اینطوری شد؟!
برخلاف چیزی که از بیرون بنظر می رسید، ییبو واقعا همه چیز رو خیلی بیشتر از اون چیزی که باید، درک می کرد.از همون بچگی هم، خیلی خیلی بیشتر از چیزی که باید، می فهمید. اما، مشکلی که وجود داشت، این بود که ییبو توانایی نشون دادن احساساتش رو به روش درست خودشون، نداشت. اون اشتباه می کرد، داد می زد، عصبی و ناراحت می شد، همه رو با اخلاق تندی که داشت از خودش می روند، و این در حالی بود که بیشتر از هر چیزی تو دنیا، به محبت و توجه نیاز داشت.
خم شد، موهای خیس از عرق ژان رو از روی پیشونیش کنار زد و با نگاه گنگ و مبهمی به چهره ی زیبای مربیش خیره شد. هنوز هم اولین باری رو که همدیگه رو دیده بودند، خیلی خوب به یاد می آورد. روزی که تو دفتر پدرش، صورت بهشتی و لبخند درخشان روی صورت اون پسر رو دیده، و عمیقا این حس بهش دست داده بود که لبخند روی اون صورت، تصنعی نبود. وقتی ژان سراسیمه دنبالش تا آسانسور اومد و خواست باهاش حرف بزنه، جسارت و گستاخیش وقتی که تو چشم های ییبو زل زد و گفت:« مشکلی با خوابیدن باهات ندارم!»
ییبو تمام این لحظات رو به یاد می آورد. هیچ راهی تو دنیا نبود که بتونه اونا رو فراموش کنه.
اولین شبی که کنار هم خوابیدن، شیائو ژانی که بدون تنفر و پشیمونی بدن خودش رو به ییبو داد و با وجود ضعفی که داشت، به خشونت وافر ییبو تو رابطه اعتراض نکرد. حتی زمانی که کارش به بیمارستان کشید، اما بعد از اون هم با محبت ییبو رو پذیرفت.
ییبو نمی تونست دلیل این رفتار های ژان رو بفهمه. هر کس دیگه ای که جای مربیش بود، بدون شک ییبو رو بخاطر اخلاق تند و زنندش طرد می کرد.
اما ژان ... نه.
و حالا ، ییبو همه چیز رو خراب کرده بود.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...