43

738 122 82
                                    

گمونم هایکوان وهانگ زون بیشتر از من مشتاق خوابیدن با تو هستن!

ژان گیلاس دیگه ای رو سر کشید و نگاهش رو به جمعیت حاضر در سالن دوخت. اثری از ییبو دیده نمی‌شد. مردم موج موج می‌رفتند و می‌اومدند و ژان مدام از خودش می‌پرسید: من دارم اینجا چیکار میکنم؟

نگاهی به هایکوان انداخت که با شور و حرارت مشغول توضیح دادن در مورد یکی از جدیدترین پروژه های شرکتش به مردهایی بود که ژان اصلا اون ها رو نمی‌شناخت. شقیقه های دردناکش رو ماساژ داد و با خودش گفت: وانگ ییبوی عوضی، کافیه مراسم تموم شه تا بهت نشون بدم کی مشتاق خوابیدن با کیه!

از هایکوان جدا شد . از سینی پیشخدمتی که کنارش ایستاده بود گیلاس شراب دیگه ای برداشت و سمت بالکن رفت. نفسش رو بیرون فرستاد و به شهر درخشانی که زیر پاش گسترده شده بود نگاه کرد. آلودگی نوری ای که چراغ ها، بیلبورد ها و ساختمان ها درست کرده بودند ، مانع از دیدن درخشش ستاره ها می‌شد. ژان آهی کشید و برای اولین بار در طول عمرش احساس تنهایی کرد. تنهایی ای تلخ و ناخوشایند. مشابه حسی که وقتی از همسرش جدا شد داشت. اما حتی اون زمان هم اینقدر تهی نشده بود.

داشت حسادت می‌کرد؟ اون؟ شیائو ژان؟ یه مرد بالغ و بیست وهشت ساله داشت به دختری که کنار دوست پسر بیست و دو سالش ایستاده بود حسادت می‌کرد؟

ژان پوزخندی زد و سرش رو با تاسف تکون داد. گیلاس رو نزدیک لب هاش برد و زمزمه کرد:" شیائو ژان، تو چند سالته؟ بچه شدی؟"

جرعه ای نوشید و موبایلش رو بیرون آورد. شماره‌ی خونه‌ی مادرش رو گرفت و در حالی که داشت به صدای بوق گوش می‌داد با خودش فکر کرد: یوان چطوره؟ امیدوارم مثل من حوصلش سر نرفته باشه.

" ژان؟ پسرم؟" صدای مادرش مثل همیشه گرم و دلنشین بود. به اندازه‌ای گرم که ژان سوز سردی که بی رحمانه به گونه هاش می‌خورد رو فراموش کرد. جواب داد:" سلام مادر. شب بخیر."
"شبت بخیر پسرم. حالت خوبه؟"

خوب؟ خوب کلمه ای نبود که بتونه حال ژان رو توصیف کنه. البته که خوب نبود. با صمیمی ترین دوستش تو ماشین بحث کرده بود، کسی که بهش علاقه داشت الان کنار یه نفر دیگه بود. سر و صدای مهمونی اعصابش رو به هم ریخته بود و زمان داشت به سرعت می‌گذشت. باید سریع تر خودش رو از شر مهمونی خلاص می‌کرد.

جواب داد:" خوبم مادر. فقط یه کم سرم درد می‌کنه. یوان چطوره؟"

لحن مادر ژان نگران شد:" چه اتفاقی افتاده؟ اونجا همه چی مرتبه؟"

UNTAMAD Where stories live. Discover now