ژان نفس زنان از روی بدن ییبو بلند شد و با بی حالی روی تخت افتاد. ییبو بدن سکسی ژان رو از نظر گذروند و لبهاش رو لیس زد: فک کردی همینجوری ولت می کنم مربی؟!
برگشت طرف ژان و با بی حیایی تمام گفت:« هی مربی! تا آب خودت اومد کشیدی کنار؟! پس الان کی قراره آب منو بیاره؟" ژان با خستگی نگاهی به ییبو انداخت. جواب داد:" وانگ ییبو، تو اصلا می دونی چیزی به اسم شرم و حیا وجود داره؟!"
ییبو پوزخند زد. نوک سینه ژان رو به دندون گرفت ، که باعث شد صدای خفه ای از گلوی ژان بیرون بیاد. جواب داد:" مربی، من همین چند لحظه پیش کونتو لیس زدم! دیگه چرا باید از چیزی به اسم شرم و حیا خبر داشته باشم؟ هوم؟"
سرش رو بالا آورد. لپ هاش رو باد کرد و با معصومیت ساختگی و خنده داری گفت:" مربی، بحثو عوض نکن! من الان شق کردم و تو باید یه فکری به حال این پایین بکنی!"
ژان خودش رو به ندونستن زد:" خب این مشکل خودته پرنس وانگ، اون که دیک من نیست!" و روش رو از ییبو گرفت تا بخوابه. ییبو پوزخند زد: پس تو اینطور می خوای!
سر ژان رو برگردوند طرف خودش، لبهاش رو لبای ژان گذاشت و یکدفعه، یکی از انگشت هاش رو با زور و فشار تو سوراخ ژان فرستاد. نفس ژان از شدت درد بند اومد.
وانگ ییبو لعنتی! اون مگه نگفت امشب خبری از کردن نیست؟!
سر ییبو رو به زور عقب فرستاد و در حالیکه تلاش می کرد لرزش صداش رو کنترل کنه ، گفت:" معلوم هست داری چیکار....آآآآآآآآآهـــــــــــه....می...ممممم...کنی؟"
ییبو انگشتش رو عمیق تر وارد سوراخ ژان کرد و جواب داد:" معلوم نیست مربی؟! دارم با صدای تو خود ارضایی می کنم! بهت قول می دم اگه همینجوری ناله کنی، یه کم دیگه آبم میاد. نظرت چیه؟ برام ساک می زنی یا من همینجوری انگشتت کنم؟"
ژان دستاش رو با خجالت روی صورتش گذاشت و گفت:" باشه باشه! حالا اون انگشت لعنتیتو درش بیار!"
ییبو با رضایت مندی از پیروزی خودش، روی تخت نشست. پاهاش رو باز کرد و رو به ژان گفت:" بیا بیبی، ددی منتظرته"
ژان آهی کشید. فکر کرد: من الان تقریبا سی سالمه، عوض اینکه یه زندگی عادی و نرمال داشته باشم، اینجا دراز کشیدم و دارم کارای منحرفانه با پسر لیم وانگ انجام می دم! خدایا...من چم شده؟!
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...