24

891 141 38
                                    

"تو برای این با شیائو ژان می‌خوابی ییبو؟ برای اینکه منو فراموش کنی؟"

ییبو نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست. صدای لی جون یک لحظه ، حتی یک لحظه لعنتی هم از سرش بیرون نمی‌رفت. همون طور که انتظار داشت ، دیدار دوباره‌ی اون دو نفر اصلا فکر خوبی نبود.

با این حال ، تا حدودی حق با لی جون بود.

نقاط عطف، مراحلی از زندگی هستند که در اون ها ، جهت و سرعت یک فرایند به سرعت تغییر می‌کند. برای وانگ یبو ، لی جون یک نقطه ی عطف محسوب می‌شد. نقطه ی عطفی که برای مدتی ، تمایل اون رو به پذیرش هویت واقعی خودش به عنوان یک هم‌جنس گرا سرعت بخشید و احساساتی رو به قلب ییبو وارد کرد که قبلا هیچ وقت اون ها رو تجربه نکرده بود؛ اما ناگهان همه چیز با سرعت دیوانه واری عوض شد. ییبو درون چاله ی بی انتهای افسردگی و اعتیاد به الکل سقوط کرد. دورانی که اون ترجیح می داد تا اخر عمر هرگز حرفی ازش نزنه. روان درمانی های طولانی مدت و طاقت فرسا ، شوک هایی که به سر اون برای کم کردن اعتیادش به الکل و کاهش انگیزه ی خودکشی به اون می دادند. تمام اون ها ، تمامشون برای ییبو کابوس هایی بودند که اون به هیچ وجه قصد یادآوریشون رو نداشت. و طبیعتا برای خواننده ها ، حدس زدن عامل تمام این اتفاق ها به هیج وجه سخت نیست.

لی جون.

اون کسی بود که ییبو رو از گرداب تنهایی بیرون کشید. نور رو به اون نشون داد و باعث شد تا پسر بچه ی کم سن و سال، به دیدن روشنایی علاقه مند بشه و بعد ؛با بی رحمی تمام ییبو رو ترک کرد.

بعد از لی جون، تاریکی درون روح ییبو، مانند پیچکی رشد کرد و تمام قلب و روح اون رو در خودش پوشوند. اون وارد رابطه های متعددی شد. تا جایی که مدتی برای ریسک ابتلا به جنون جنسی تحت درمان بود. ییبو دست رد به سینه ی هیچ مرد و حتی زنی نزد. برای تجربه ی دوباره ی احساسی که لی جون بهش داده بود ، همه رو امتحان کرد. بدنش شب ها و روزهای طولانی و خیسی رو با افراد مختلفی می گذروند، اما قلب و روح اون در گذشته اسیر شده بود. گذشته ای که ییبو از اون نفرت داشت ، و در عین حال برای تجربه ی دوباره ی اون عطش سیری ناپذیری رو احساس می‌کرد. حق با لی جون بود. تمام رابطه هایی که ییبو وارد اون ها شده بود ، فقط و فقط یک انگیزه داشتند:

فراموش کردن اون.

خب، شرایط تا مدت زیادی اینجوری بود ، درست تا قبل از ورود شیائو ژان به زندگیش.

ویبره ی موبایل ییبو ، اون رو از خیالات بیرون کشید. با بی میلی دستش رو سمت موبایلش دراز کرد و به صفحه ی اعلانات خیره شد:

11:03

یک پیام جدید از " خرگوش سکسی":

UNTAMAD Where stories live. Discover now