نفس سردی از سینهی هایکوان بیرون اومد.
سرش رو از روی صورت حساب ها و میزان دخل و خرج شرکت، که مدتی با ذهنی خالی به اونها زل زده بود، برداشت. چشم هاش رو با خستگی مالید و از پشت میز بلند شد.
این چند روز بی وقفه کار کرده بود. به جز چند ساعتی که از شدت خستگی تقریبا بیهوش شده بود، بقیه ساعات روزهاش به کار کردن پشت میز، سر زدن به پروژه های عمرانی نیمه تمام شرکتش، صاف کردن حسابش با طلبکارها و بدهکار ها و کارهای خسته کننده ای از این دست گذشته بود.
منشی شرکتش، تمام دوستان و همکارانش هیچ وقت ندیده بودند که هایکوان اینطور کار کنه. درسته که لیو هایکوان بین تمام کسانی که میشناختنش به سخت کوشی معروف بود، اما در کنار سخت کوشی و ساعت های طولانی کار کردن، هیچ وقت ساعت های استراحتش رو از یاد نمیبرد. همیشه ساعتی از روزش رو برای وقت گذروندن با دوستان و همکارنش،خرید کردن، رفتن به رستوران و یا سینما کنار میگذاشت.
اما درست یک روز بعد از مراسم سالگرد یاماها، هایکوان سر کار برگشت. بدون اینکه با کسی صحبت کنه، بدون اینکه چیزی درخواست کنه یا درخواست کسی رو قبول کنه، پشت میزش نشست و بی وقفه مشغول کار شد. هر صبح زودتر از همه سرکار میاومد و هر شب دیرتر از همه به خونه برمیگشت. در تمام مدتی که پشت میزش مینشست هیچ تماسی رو، به جز تماس هایی که برای صاف کردن حساب شرکت برقرار شده بودن ، قبول نمیکرد.
و هیچکس به جز خودش، دلیل این تغییر رفتار ناگهانی رو نمیدونست.
از پشت میز بلند شد و قدم زدن در اتاق رو از سر گرفت. بعد از اینکه ژان مراسم رو ترک کرد، هایکوان هم همراه هانگزون به خونه برگشت. جدای از اینکه جلوی مرد بزرگی مثل هانگزون از خودش ضعف نشون داده و شرمنده شده بود،درد بزرگتری هم قلبش رو میسوزوند.
و اون درد، چیزی به جز ژان نبود.
سال ها از زمانی که با ژان دوست شده بود میگذشت. رابطهی اون دو نفر به زمانی برمیگشت که ژان به عنوان دانشآموز انتقالی به دبیرستانی که هایکوان در اون درس میخوند اومد.
از اولین لحظه ای که شیائو ژان لبخندی زده و خودش رو به عنوان شاگرد جدید معرفی کرده بود تا همین الان که سال های زیادی از دوستیشون میگذشت همیشه حس دلبستگی عمیقی نسبت به ژان در قلب هایکوان وجود داشت. حسی فراتر از حسی که دو دوست یا دو برادر بهم دارن.
البته که هایکوان میدونست کاملا همجنسگرا نبود. بیشتر ترجیح میداد خودش رو دو جنس گرا خطاب کنه تا همجنسگرا. تا به این جای زندگیش هم با زن های جوان و زیبای زیادی رابطه داشت، اما هیچکدوم از اون رابطه ها هرگز موفق به کمرنگ کردن حسی که نسبت به ژان در قلبش داشت نشده بودند.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...