البته که وانگ ییبو از لیو هایکوان متنفر بود.
از ماشین پیاده شد و همون طور که سمت هایکوان می رفت داد زد:" آهای! هایکوان عوضی!" هایکوان دستش رو از روی زنگ در برداشت و سمت ییبو برگشت. با دیدن ییبو، که مثل شیر زخمی طرفش می اومد، اخم کرد: اون داره اینجا چه غلطی می کنه؟ ییبو جلوی هایکوان متوقف شد.نگاهی به سرتا پای هایکوان، که نمونه بارزی از یک مرد کامل بود انداخت و فکر کرد: چطور این عوضی با این سن و سال هنوزم چشمش دنبال کون مربی منه؟!
هایکوان با لحن سردی گفت:" چی تو رو به اینجا کشونده، وانگ ییبو؟"
ییبو نگاه تمسخر آمیزی به هایکوان انداخت. بدون کنار گذاشتن اخم روی صورتش جواب داد:" به تو ربطی نداره لیو هایکوان!" هایکوان پوزخند زد. دستی به یقه کتش کشید:" ترجیح می دم وقتم رو با آدم بی نزاکتی مثل تو حروم نکنم."
ییبو با چشم هایی که از شدت خشم و نفرت می سوختن به هایکوان خیره شد: که وقتتو حروم نکنی مادرخراب؟
هایکوان ییبو رو از سر راهش کنار زد:"حالا برو کنار، می خوام برم دیدن ژان." ییبو حتی یک میلی متر هم از جلوی در ورودی تکون نخورد. خنده ی تمسخر آمیزی تحویل هایکوان داد:"بری دیدن ژان؟! اوه باشه باشه... البته..."
یکدفعه، دستش رو بالا برد و مشت محکمی تو دهن هایکوان زد. مشت ییبو به حدی محکم و غیر منتظره بود که هایکوان احساس کرد تمام دنیا جلوی چشم هاش سیاه شد. برای یک لحظه تعادلش رو از دست داد و چند قدم عقب رفت. ییبو از این فرصت استفاده کرد و یقه ی هایکوان رو چسبید :" بری دیدن ژان؟! تو سگ کی باشی که جلوی من اینجوری اسم مربیمو صدا میکنی حرومزاده؟!" هایکوان رو محکم به دیوار کوبید. داد زد:" البته که می ذارم بری دیدن ژان! ولی بعد از اینکه کشتمت، کثافت!" مشت دیگه ای تو دهن هایکوان زد:" و این، بخاطر اون مشتی که تو بیمارستان بهم زدی! تعجب می کنم که چطور هنوزم می تونی همینجوری زل بزنی تو صورت من و توقع داشته باشی زنده بمونی!"
هایکوان تلاش کرد خودش رو از دست ییبو خلاص کنه:" گمشو اونور.... وانگ ییبوی لعنتی!" ییبو از لای دندون های کلید شدش غرید:"حق نداری دیگه به مربی من دست بزنی آشغال حرومی!" دستش رو برای مشت سوم بالا برد، که همون لحظه، صدای بلندی باعث شد دستش همونجا متوقف شه.
:"وانگ ییبو تمومش کن!"
صدای محکم ژان، باعث شد ییبو دست از زدن هایکوان برداره. حتی نمی دونست ژان کی خودش رو جلوی در رسونده بود. هایکوان فورا خودش رو از زیر ییبو بیرون کشید. خون جاری از بینی، وگوشه لبش نشون می دادن که مشتهای ییبو واقعا سهمگین بودن.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...