8

1K 199 8
                                    

ژوچنگ با چشم های بسته ٬ دستش رو کنار تخت کشيد تا موبايلش رو پيدا کنه. صدای ويبره ی ممتد موبايل اون وقت شب ٬ باعث شده بود از خواب دلپذيرش دل بکنه و ميدونست تنها يک نفر تو کل دنيا اين موقع بهش زنگ میزنه.

بالاخره بعد از چند لحظه تقلا ٬ موبايل رو از کنار لباس زير های هم خوابش بلند کرد و با بد خلقی جواب داد:" بوزينه٬ تو حاليت نيست کی بايد زنگ بزنی؟"

صدای ييبو گرفته بود:" خونه ای؟"

ژوچنگ خميازه ای کشيد:" پس انتظار داری کجا باشم؟"

_"دارم ميام اونجا."

خواب از سر ژوچنگ پريد. سريع روی تخت نشست و با لحن آروم تری جواب داد:" امشب نميتونم ييبو!"

_" ردش کن بره."

+" زده به سرت؟ساعت سه و نيم صبحه! يه دختر تنها رو اين وقت شب کجا بفرستم؟"

_"واسم مهم نيس چنگ ٬ دارم ميام اونجا و به نفع پرنسسته وقتی رسيدم، اونجا نباشه."

و بدون هيچ حرف ديگه ای قطع کرد.

***

شيائو ژان رو تخت خوابش دراز کشيده بود و تلاش ميکرد ذهنش رو آروم کنه. از بعد از دعوای روز قبلش با ييبو تا الان حتی يک لحظه هم احساس آرامش نکرده بود. وانگ ييبو زياده روی کرده بود، واقعا زیاده روی کرده بود. ژان حتی اگه ميتونست تمام حرفا و لمسهای بی شرمانه ی اون پسر رو تحمل کنه ٬ اما اين که ييبو بخواد تو خونه ی خودش ٬ بهش دست درازی کنه ٬ ورای تحمل ژان بود.

وانگ ييبو روز قبل به اونجا اومده بود ٬ با ژان حرف زده و برای بهبود کبودی های روی بدنش ٬ همراه يوآن به بدنش روغن زده بودن ٬ اما اوضاع خيلی خوب پيش نرفت. اون و ژان وارد يه بحث طولانی و خسته کننده شدند ٬ ييبو ميخواست همونجا با ژان رابطه داشته باشه و ژان هم بی هوا دستش رو به صورت ييبو زده بود.

البته که ژان قصد زدن ييبو رو نداشت. ميدونست اين کارش چه تاثير بدی رو رابطش يا ييبو و به طبع ٬ با ليم وانگ ميذاره تمام اون اتفاق فقط يه حادثه بود. اما چيزی که بيشتر از همه ژان رو اذيت ميکرد ٬ واکنش ييبو بود. بعد از اينکه دست ژان رو صورت ييبو نشست ٬ سکوت بدی اتاق رو فراگرفت. ییبو برای مدتی طولانی ٬ با چشم های خالی و بی روح به يک نقطه زل زد و بعد بی هيچ حرف ديگه ای از خونه ی ژان رفت.

حالا ژان اونجا بود ٬ با عذاب وجدانی که يک لحظه هم رهاش نمی کرد.

سرش رو بيشتر به بالش فشار داد: نبايد اينکارو ميکردم...خدای من نباید اینکارو می کردم.

UNTAMAD Where stories live. Discover now