نامه ای از آسایشگاه ( ساید استوری)
"اما قلب حافظه خودش را دارد
و قلب من هیچ چیز را فراموش نکرده است..."
شیائو ژان، سین شیائو، مربی.
چند هفته ای میشه که بهم اجازه نوشتن دادن. هنوز هم به خاطر سابقه خرابم تو تمایل به خودکشی و اقدامات ناموفقم، حتی یه کاغذ هم بهم نمیدادن. انگار که قرار بود مثلا با کاغذ رگ خودم رو بزنم یا چی. آخه کدوم احمقی با کاغذ خودکشی میکنه...
بگذریم. حالت چطوره؟ امیدوارم وقتی این نوشته رو میخونی حالت خوب باشه. اصلا نمیدونم این نامه؟دلنوشته؟یادداشت؟ (یا هرچی که دلت میخواد اسمش رو بذار) کی قراره به دستت برسه و احتمال میدم خیلی دیر باشه...بهرحال من مینویسم ، چون مطمئنم بالاخره روزی وقت میکنی تا این نامه و دفتر خاطراتم رو بخونی.
از سرنوشت دفتر خاطراتم خبر ندارم. به ژوچنگ سپرده بودم اونو بهت بده. ژوچنگ تنها کسیه که به غیر از خودم کلید خونه و اتاق های منو داره. نمیتونستم چیزی رو به پدر و مادرم بسپارم. میدونی که... مثل تمام پدر و مادرای دیگه، اونا هم علاقه به گشتن تو وسایل شخصی بچه هاشون دارن.
دارم حاشیه میرم. بگذریم.
نمیدونم الان هوا چطوره. اتاقم هیچ پنجره ای نداره. انگار تحت حفاظت شدیدم. حق دارم روزی یک ساعت آفتاب بگیرم اما بقیه مدت رو باید تو اتاقم بگذرونم. قانون همینه.
گمونم خودت بهتر از من از همهی جزئیات اینجا خبر داشته باشی. هفته ای سه بار بهم سر میزنی و باید با تمام دکتر ها و کادر درمانی من آشنا شده باشی. پس دیگه لازم نیست چیزی در مورد اونا بنویسم. دستم درد میکنه و از نظر فضای نوشتن هم در مضیقه ام.
مودب تر شدم، مگه نه؟ دارم سعی میکنم مثل آقاها حرف بزنم.
خواستم در مورد چیزهایی بنویسم که گمون نمیکنم هیچ وقت بتونم اونا رو به زبون بیارم. من تو بیان کردن احساساتم رو زبون خیلی خوب نیستم. برخلاف تو که همیشه خیلی خوب حرف میزنی. برخلاف تویی که همیشه میدونستی چی بگی تا در یک لحظه هم منو خوشحال کنی هم از پا در بیاری.
هنوز هم آخرین باری رو که دیدمت به وضوح یادمه. و اولین بار رو. و تمام روزهایی که با هم گذروندیم. تمام شوک درمانی ها، تمام مشاوره های طولانی و داروهای قوی ای که برام تجویز میکردن هیچ کدوم نتونستن جلوی من رو برای فکر کردن بهت بگیرن.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...