ژو زانجین، خمیازه ای کشید و نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
ساعت ده و بیست دقیقهی صبح رو نشون میداد. خمیازهی دیگه ای کشید و تلاش کرد با چند حرکت کششی، خستگی ساعت های طولانی بیداری شب قبل رو از تنش بیرون کنه.
دیشب، بعد از مدت ها،تصمیم گرفته بود همراه دوستانش باشه تا به اصطلاح " با هم خوش بگذرونن." هر چند که زانجین واقعا اهل این دورهمی های دوستانه نبود. از زمانی که به یاد داشت، تنهایی رو به بودن در جمع بقیه ترجیح میداد. کتاب ها و موسیقی کلاسیک همصحبت های خیلی بهتری نسبت به انسان ها بودند، همیشه چیزهای زیادی برای گفتن و یاد دادن داشتند، آرامش خیلی بیشتری برای هدیه دادن و البته، چیزی که زان جین در مورد کتاب ها و موسیقی خیلی دوست داشت، این بود که هیچ وقت همراه خودشون رو قضاوت و یا مسخره نمیکردند.
بالاخره این بار،قدرت همکلاسی های دانشگاهش به قدرت کتاب ها چیره شد و زان جین رو همراه خودشون به یکی از کلاب های شبانهی معروف بردند. درست همونطور که زان جین انتظار داشت، تمام شب به صحبت کردن در مورد دختر ها، نوشیدنی ها، قیمت های سرسام آور همه چیز و برنامه ریزی برای تعطیلات گذشت.
سری تکون داد و با خودش گفت: دیگه نباید همراهشون جایی برم.
و بعد، دستش رو داخل جیبش برد و کلید دفترش رو بیرون کشید. با لذت به صدای چرخیدن کلید در قفل گوش داد و بعد، وارد اتاقش شد.
اتاق زان جین، یکی از دلبازترین اتاق های مرکز سلامت روانی شانگهای بود. مرکز سلامت روانی شانگهای، بیمارستانی در شانگهای مخصوص درمان بیماری های مرتبط با اعصاب و روان بود. تا جایی که زان جین اطلاع داشت، این مرکز در سال هزار و نهصد و سی و پنج تاسیس شد و الان، بخشی از دانشگاه علوم پزشکی شانگهای، مخصوص مطالعه بیماری های روانی بود.
نفس عمیقی کشید و سمت پنجره رفت. پرده های کتان رو کنار زد و به ارکیده های پشت پنجره آب داد. لای پنجره رو کمی باز گذاشت تا هوای اتاق عوض شه. روپوش سفیدش رو پوشید و پشت میزش نشست.
نگاهی به چهرهی خودش در آینهی کوچک روی میزش انداخت. به لطف مادر زیباش، از موهبت چهرهی زیبا و خوشتراشی برخوردار شده بود.
امروز خیلی دیر سرکار اومده بود و انبوهی از پرونده های مختلف برای مطالعه داشت. بیمارستان مثل همیشه شلوغ بود و زان جین میتونست هیاهوی دانشجوها و کارآموزهایی که در راهرو ها قدم میزدند رو بشنوه، موجودات سرزنده ای که مشتاق مطالعهی وضعیت روانی بیماران بستری شده پشت در اتاق های بیمارستان بودند.
شقیقه هاش رو مالید و اولین پرونده ای که نزدیک دستش رسید رو برداشت. روی پرونده، مهر قرمز رنگ محرمانه خورده شده بود. نگاه زان جین از روی مهر پایین رفت و روی اسم " وانگ ییبو" ثابت موند.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...