16

769 168 10
                                    


زمان حال

زان جین تو راهروی طولانی ای که بی انتها بنظر می رسید راه افتاد. پرونده ای که زیر بغلش زده بود، بی اندازه کلفت بود. روی پرونده، اسم وانگ ییبو ، با حروف درشت و سرخ رنگ نوشته شده بود.

راهرو رو پشت سر گذاشت، و از پله های کم ارتفاعی که به طبقه ی سوم می رسیدند پایین رفت. زمین سرد اسایشگاه، زیر پاشنه های کفش های مشکیش صدای ناخوشایندی ایجاد می کرد. صدایی که خیلی وقت بود گوش همه به اون عادت داشت.

زان جین از طبقه ی سوم گذشت. راهرو رو با قدم های بلند پشت سر گذاشت و پایین رفت. نور کم رمقی که از پنجره ها به راهرو می تابید، سایه ی اون رو خیلی دراز و بی قواره نشون می داد.

بالاخره، زان جین جلوی اتاقی متوقف شد. چند لحظه صبر کرد تا بتونه کنترل نفسش رو بدست بیاره. سرش رو بالا گرفت و برای اطمینان، نگاهی به شماره ی طلایی روی پلاک در انداخت.

اتاق شماره ۲۱۳

نفسش رو بیرون داد. دستش رو بالا برد و تقه ی نسبتا محکمی به در زد:« شما اونجایین؟»

صدای ملایمی جواب داد:« بیا تو.»

زان جین در رو باز کرد و وارد اتاق شد. چند لحظه به فضای سرد و خالی اتاق خیره موند تا بتونه به صحنه ای که داشت جلوی چشم هاش می دید عادت کنه، و بعد در رو به آرومی بست.

مرد جوانی که تو اتاق منتظرش بود، با بی حالی روی صندلیش نشسته و از پشت پنجره ی خاک گرفته، به بیرون خیره شده بود.

_« امروز هوا ابریه، هیچ وقت هوای ابری رو دوست نداشتم زان جین. تو چطور؟»

زان جین پرونده ای رو که اسم ییبو روش نوشته شده بود، روی میز گذاشت و روی صندلی ، رو به روی میز نشست. نگاهش رو به بیرون دوخت و جواب داد:« اره، گمونم همینطوره که تو میگی. منم این هوا رو دوست ندارم.»

_« دلیلش رو بهت گفتم؟ اینکه چرا از این هوا خوشم نمیاد؟»

+« نه، گمون نمی کنم. شاید همون چیزی باشه که من دارم بهش فکر میکنم. اینطور نیست؟»

لبخندی روی لبهای اون مرد نشست:« من از چیزای خاکستری خوشم نمیاد، چون تو سایه روشن زندگی نمی کنم. »

انگشت های ظریفش روی پرونده ضرب گرفتند. بدون برداشتن نگاهش از روی پنجره، ادامه داد:« همه چیز یا کاملا سفیده، یا سیاه. من مرزی بین اینا تعیین نمی کنم.»

زان جین پوزخند زنان پرسید:« مطمئنی؟ اما بنظر می رسه همه ی ادما دارن تو طیف خاکستری زندگی میکنن.»

UNTAMAD Where stories live. Discover now