وانگ ییبو پای حرفش وایساد.
شیائو ژان بعد از دور چهارم معاشقه خشن و بی وقفه با ییبو، از حال رفت. و حالا اون دو نفر، به جای اینکه صبح دلپذیرشون رو روی تخت کنار هم با زدن حرف های عاشقانه شروع کنند،تو بیمارستان بودند. شیائو ژان بی هوش روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، و وانگ ییبو با حالت عصبی و بی قرار ، مدام موهاش رو چنگ می زد تو اتاق می نشست، راه میرفت و با اضطرراب دستگاه های متصل به ژان رو چک می کرد.
ییبو دلیل نگرانی خودش نسبت به ژان رو متوجه نمی شد. اون آدمی نبود که به هیچکس و مخصوصا به پارتنرهای سکسش اهمیت بده. بعد از هر رابطه جنسی، ییبو جوری اون ها رو رها می کرد که انگار برای اون وجود خارجی نداشتند. اما درست در لحظه ای که ژان از هوش رفت، حس وحشتناکی تمام وجود ییبو رو فرا گرفت. حسی که قبلا هیچ وقت تجربش نکرده بود.
احساس گناه.
:" شما همراه بیمار هستید؟"
صدای پرستاری که همون لحظه وارد اتاق شد، باعث شد تا ییبو بالاخره دست از چنگ زدن موهاش برداره. سرش رو بلند کرد و جواب داد:" بله ، حالش چطوره؟"
پرستار نگاهی به سینه و گردن کبود ژان انداخت. همونطور که سرنگی به سرم ژان می زد گفت:" چیز خاصی نیست. فقط خیلی ضعف کرده. یکم طول می کشه تا به هوش بیاد." مکثی کرد و پرسید:" کی این بلا رو سرش آورده؟ بهش تجاوز شده؟"
ییبو که اصلا از سوال پرستار خوشش نیومده بود، با اخم جواب داد:" به تو ربطی نداره!"
_" آقا مراقب حرف زدنتون باشید! اینجا بیمارستانه و..."
ییبو با تندی حرف پرستار رو قطع کرد:" ببینم مگه تو پرستار نیستی؟ پس اینکه چه اتفاقی واسه مربی من افتاده به تو هیچ ربطی نداره! هر موقع پلیس با حکم بازجویی اومد بهش جواب میدم! سرت به کار خودت باشه."
و با حرص از اتاق بیرون رفت
:" مردم لعنتی.... نمیتونن بدون اینکه سرشونو بکنن تو پشت بقیه زنده بمونن!"
موبایلش رو روشن کرد و شماره ای رو گرفت. چند لحظه بعد ، صدای خواب آلودی از اون طرف خط جواب داد:" بفرمایید."
_" تن لش تو هنوز خوابی؟"
صدا خندید:" تویی بوزینه؟ چتشه شیش صبح زنگ زدی داری پاچه می گیری؟"
ییبو روی صندلی نشست و پاهاش رو روی هم انداخت:" پاشو کونتو بردار بیار اینجا ژوچنگ."
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...