7

972 205 20
                                    

دفترچه خاطرات وانگ ییبو:

هی مربی ٬ فکر ميکنی بتونم يه روز اونقدری بهت اعتماد کنم که اين دفترو نشونت بدم؟

نميدونم....ولی مگه تو... مگه تو روانشناس نيستی؟ تف به همه ی روانشناسا.... ولی مربی ٬ تو بايد خوب باشی ٬ تو بايد از بين همه ی اونا از همشون بهتر باشی. من بايد بتونم باهات حرف بزنم. ببين اصلا بحث تونستن و خواستن و ميل واسه صحبت کردن باهات نيست... من بايد حرف بزنم ٬ ميفهمی؟ بايد حرف بزنم. چون نميتونم... نميتونم تحمل کنم.... لعنتی اين خيلی بيشتر از ظرفيت تحمل درد منه.

هر موقع مينويسم گريم ميگيره ٬ ميتونی چيزی رو از لای اينهمه اشک تو صفحه بخونی؟ مربی... مربی...

ببين ٬ من میدونم چه آدم گنديم خب ؟ خودم ازش خبر دارم. خودم میدونم که پدر و مادرم با چه زحمتی و چه خرج دوا و دکتری منو بدنيا آوردن و انتظار داشتن من بعد بزرگ شدن بشم يه موجود خوِب لعنتی مثل تو و همه ی آدمای شبيه تو. ولی من نتونستم....لعنتی... نتونستم...گریم بند نمیاد...

همه ميگن مرد که گريه نميکنه. . ولی تف به مردی که نتونه گريه کنه مربی... تف.

تو که روانشناسی بايد بدونی وقتی آدما نتونن حرف بزنن و احساسای کوفتيشونو بگن و نشون بدن اينجوری می شن. سر هر چيز تخمی کوچيکی دلشون می گيره ٬می شکنه و تيکه های قلب لعنتيشون از چشماشون میريزه پايين. ولی من نميخوام گريه کنم.... دیگه نمیخوام اینجوری باشم مربی...

کجا بوديم؟ آها آره.... داشتم از ميزان گند بودن خودم برات ميگفتم. مربی، من يه هرزه ی همجنس بازم. ولی بذار يه چيزی بهت بگم. ميدونی وقتی فهميدم به همجنس خودم گرايش دارم چه حالی شدم؟ مخصوصا منی که تو يه خانواده ی سنتی متعصب لعنتی بزرگ شدم؟

مربی... تمام روز خودمو تو اتاق حبس کردم ٬ گريه کردم ٬خودمو زدم و هر ثانيه ی لعنتی خواستم بميرم... میدونی وقتی يه بچه ی چهارده پونزده ساله اينجوری ميشه يعنی چی؟ مربی میدونی وقتی يه بچه تمام شبو تا خود صبح... تا خود صبح لعنتی يه گوشه ميشينه و آرزو ميکنه کاش اصلا وجود نداشت يعنی چی؟

مردم همه منو سرزنش ميکنن ٬وقتی منو ميبينن راهشونو جدا میکنن و مردم همه منو سرزنش ميکنن ٬وقتی منو ميبينن راهشونو جدا میکنن و ميده اينجوری در موردم حرف بزنه؟

ميگن همه چيو ميشه با پول خريد... آره من از روزی که چشم وا کردم غرق پول بودم. بابام صاحب يکی از بزرگترين شرکتها و از بزرگترين سهام دارای برند ياماهاست... مادرمم يه سرمايه دار موفقه، ولی مربی پول تونست توجه و محبت اونا رو واسم بخره؟ نه! لعنتی نه! پول تخمی تونست شبايی که تا صبح به سقف اتاقم زل ميزدم رو تموم کنه؟ نه! پول تونست گرايش جنسی منو عوض کنه تا حداقل يه ذره نرمال بنظر برسم؟! نه! پول تونست برام خواب بخره ٬ لحظه هايی که به خودم التماس ميکردم فقط یه ساعت... فقط يه ساعت بخوابم ٬ يه ساعتی که همش رو کابوس میديدم؟نه! نه لعنتی نتونست نتونست! آره پول تونست بهترين لباسا رو تنم کنه تونست خوشگل ترين دختر و پسرا رو دورم جمع کنه ٬ تونست بهترين غذاها٬ بهترين خونه ها و ماشينها ٬ بهترين تئاتر ها و سينماها ٬ بهترين نوشيدنی ها ٬ بهترين و گرون ترين تفريحا ٬ و بهترين جاهای جهانو بهم بده..اما...

UNTAMAD Where stories live. Discover now