41

593 129 41
                                    

بعد از قطع کردن تماس، ییبو در حالیکه سرخوشانه دنبال کلیدهای ماشینش می‌گشت، نگاهی به صفحه موبایلش انداخت. در کمال تعجب، از طرف شماره‌ای که به اسم لی جون سیو شده بود، پیامی داشت:

ییبو، امیدوارم حالت خوب باشه. موضوعی هست که مایلم در موردش با هم حرف بزنیم. در مورد تو و شیائو ژان. هر موقع وقت آزاد داشتی، به دیدنم بیا.

لی.

اخم ریزی بین ابروهای ییبو نشست. با بی تفاوتی موبایل رو داخل جیبش برگردوند و زیر لب گفت:" گمشو."

ماشین رو روشن کرد و سمت خونه‌ی ژان رفت. با اینکه هنوز ده ساعت هم از اخرین باری که دوست پسرش رو دیده بود نمی‌گذشت، اما ییبو هنوز هم خیلی دلتنگ ژان بود.

فرمان بین انگشت هاش فشرده شد. این دلتنگی رو به خوبی به خاطر داشت. حتی زمانی که به لی جون علاقه مند بود به همین اندازه دلتنگ دیدنش می‌شد. شاید برای بقیه عجیب بنظر می‌رسید که چطور پسر نوجوانی در سن و سال ییبو، می‌تونست اینقدر با اشتیاق منتظر دیدن لی جون، که چند سالی ازش بزرگتر بود بمونه. حتی دوستی اون دو نفر در دبیرستان به اندازه‌ی کافی بحث برانگیز بود. چه برسه به دیدن واکنش های عجیب و شدید ییبو نسبت به جذاب ترین پسر دبیرستان.

پشت چراغ قرمز توقف کرد و با نگاهی بی حال به شمارشگر دیجیتال چراغ خیره شد. چرا بعد از اینهمه وقت، حالا باید یاد لی جون می‌افتاد؟ روزهایی رو به یاد می‌آورد که با هیجان پشت در کلاس لی، انتظار دیدنش رو می‌‌کشید. پدر و مادرش که در سن کم متوجه گرایش جنسی اون شده بودند، همیشه هشدار می‌دادند که مراقب باشه کسی در جامعه، چیزی در مورد گرایشش نفهمه. شهر اون ها جای امنی برای افراد همجنسگرا نبود. مدرسه حتی نا امن تر.

اعداد جلوی چشمهای ییبو می‌رقصیدند، اما دیدن اون ها هیچ سیگنال با معنایی در مغزش تولید نمی‌کرد. هنوز هم فکر کردن به لبخندهای لی، به لحن لطیف و ملایم صداش، وقتی که ییبو رو " پیونی" صدا می‌زد،به هر بار که کنار هم قدم می‌زدند و هر بار که دست ییبو رو می‌گرفت و می‌گفت:" من از ابراز علاقه بهت ناراحت نیستم."، برای ییبو درد داشت.

بعد از تموم شدن هر رابطه‌ی احساسی، چیزی که در نهایت گونه‌‌ی بشر رو آزار میده جای خالی اون فرد نیست، چرا که تمام جاهای خالی بالاخره روزی پر میشن. شاید آزار دهنده ترین چیز، تمام لحظاتیه که کنار اون فرد با خوش‌خیالی سپری شدند. لحظاتی که شاید اون موقع نمی‌دونستیم که قراره تبدیل به نیشتری برای سوراخ کردن قلب خودمون بشن.

UNTAMAD Where stories live. Discover now