شیائو ژان کلید رو تو قفل در چرخوند و وارد خونه شد.
طبق عادت هر روز ، نگاهی به داخل آپارتمان بزرگ و لوکسش انداخت. هیچ صدایی جز سکوت به گوش نمی رسید. تمام چراغ ها خاموش بودند. در تاریکی مطلق ، اثاثیه خونه شکل های عجیب و غریبی پیدا کرده بودند.
لبخند محوی روی لب های ژان نشست: درسته...همه چیز تو تاریکی شکل ترسناکی پیدا می کنه، چیز هایی که دیدنشون تو روشنایی دلنشینه ، می تونن تو تاریکی ما رو به وحشت بندازند، حتی روح آدم هایی که در تاریکی فرو رفتند.
کفش هاش رو در آورد و چراغ ها رو روشن کرد. با بی حوصلگی کیف و کتش رو روی کاناپه انداخت و سمت آشپزخونه رفت تا برای خودش قهوه حاضر کنه.
سه سال از زمانی که به آپارتمان جدید نقل مکان کرده بود می گذشت. با اینکه آپارتمان جدیدش تو موقعیت بهتر ، و خیلی بزرگتر و شیک تر از جایی بود که قبلا زندگی می کرد ، اما ژان هیچ حس خوبی بهش نداشت. گاهی احساس می کرد با ترک کردن جایی که قبلا اونجا سکونت داشته و اومدن به این مکان جدید ، خودش رو تو یک قفس طلایی اسیر کرده.
همونطور که به دونه های تیره ی قهوه خیره شده بود ، ذهنش به سمت گذشته برگشت. به سمت دلیلی که چرا آپارتمان قبلیش رو فروخت و بعد از سه سال ، حتی یک بار هم به اونجا سر نزد.
در حالیکه منتظر حاضر شدن قهوه بود ، سمت سینک ظرفشویی رفت. شیر رو باز کرد و دو مشت آب سرد به صورتش زد.
دلیلی که اون تمام زندگی گذشتش رو یک باره رها کرد ، وانگ ییبو بود.
شیر آب رو بست. پشت میز ناهار خوری نشست و سرش رو تو دست هاش گرفت.
بعد از تمام اتفاقات تلخ و شیرینی که تو چند سال گذشته بین اون دو نفر افتاد ، مخصوصا بعد از فاجعه ای که باعث جدایی اون دو نفر از همدیگه شد ، ژان بشدت از نظر روحی صدمه دید.
شیائو ژان ، برخلاف ظاهر صمیمی و دوست داشتنیش ، آدمی نبود که بتونه به راحتی به کسی اعتماد کنه. با اینکه مردم به واسطه ی شخصیت شیرین و با محبتش ، خیلی راحت و سریع بهش اعتماد می کردند و راز های زندگیشون رو با اون در میون می گذاشتند ، اما ژان مطلقا اینجوری نبود.
در واقع ، اون بشدت درونگرا بود. با اینکه هر کاری رو که می تونست برای کمک به دیگران انجام می داد ، اما از اینکه از کسی درخواست کمک کنه بیزار بود. شاید همین غرور بی جا ، باعث شکست وحشتناک اون تو هر دو رابطه ی عاطفیش شد.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...