ژان به رشته هایی که در قابلمه میجوشیدند خیره شده بود.
پس آیا روزی در زندگیش رو به یاد میآورد که در اون، احساس گناه نکرده باشه؟
شاید یکی از مهم ترین موضوعاتی که با مراجعینش در مورد اون صحبت میکرد، رهایی از احساس گناه بود. احساس گناه کاملا فلج کنندست. داشتن وجدان به معنی امضای قراردادی مادام العمر برای تضمین قضاوت شدن و رنج کشیدن بی انتهای ماست.
به نظر میرسید ذهن ژان هنوز مکالمه ای که با ییبو داشت رو هضم نکرده بود. هنوز متوجه نشده بود که چقدر عمیق آسیب دیده و در گوشه ای از ذهنش،هنوز مایل به قبول کردن ماجرا نبود.
زیر لب گفت:" شوک وانکار."
شوک و انکار، اولین مرحله از مراحل هفتگانهی فقدان بود.
بارها و بارها این حالت رو در مراجعینش دیده و یا از زبون اون ها شنیده بود. این که چطور در مواجهه با فقدان و از دست دادن یک فرد مهم در زندگیشون، یا چیزی که براشون جایگاه خاصی داشت چنین رفتاری از خودشون نشون میدادن.
مرحلهی اول، شوک و انکار بود. هر انسانی در وجود خودش، حد و مرزی برای تحمل درد داره. این مرز برای خیلی ها کوتاه و برای سربازان قوی، مرز بسیار بسیار بلندی بود. نکتهی مشترک بین هر دو گروه این جاست که پایانی برای این مرز در هر دو دسته وجود داشت، و اگه درد از این مرز میگذشت، مغز فرد ناخودآگاه به مرحلهی انکار وارد میشد.
گاهی درد چنان وحشتناک و چنان ویران کننده به انسان هجوم میآورد که مغز، برای در امان بودن از این فشار، شروع به انکار درد میکنه. مثال بارز این حالت رو میشه در مادری که فرزندش رو از دست داده، مردی که همسرش اون رو ترک کرده و موارد مشابه زیادی دید. مادر صبح بعد از مرگ فرزندش از خواب بیدار میشه، یک استکان و چاقو برای فرزندش سر میز صبحانه میذاره و طبق عادت هر صبح، از آشپزخانه فرزندش رو صدا میزنه. وقتی جوابی نمیشنوه، با خودش فکر میکنه: این بچه تا کی میخواد بخوابه؟
و راهش رو سمت اتاق خواب فرزندش در پیش میگیره. چند بار در میزنه و با محبت، اسم نیمهی جانش رو صدا میزنه و وقتی باز هم جوابی نمیشنوه، در رو باز میکنه تا با نوازش و بوسه فرزندش رو بیدار کنه.
اما با باز شدن در ، تنها چیزی که انتظار مادر رو میکشه اتاق خالی و سکوتی کر کنندست. ذهن میدونه که دیگه فرزندی وجود نداره، که جسم نازنین اون بچه الان زیر خروار ها خاک رفته، یا طعمهی آتش شده و خاکسترش رو هم جایی در مقبرهی خانوادگی، کنار ظرف خاکستر بقیهی اعضای خانواده گذاشتن. اما مادر چطور باید با این غم کنار بیاد؟ انکار ساده ترین راه برای هضم کردن غم ویران کنندست.
لبخند تلخی روی لب های ژان نشست. پس آیا اون تا به حال حالت انکار رو تجربه نکرده بود؟
البته که تجربهی چنین حالتی رو داشت. بعد از این که حضانت فرزندش رو از دست داد، تا مدت ها طبق عادت قدیمی، برای دو نفر غذا درست میکرد، اتاق یوان رو مرتب میکرد و کتاب های مورد علاقهی پسرش رو روی میز میچید تا بعد از برگشتن یوان، اون ها رو براش بخونه. هر روز به پارکی که با هم میرفتند سر میزد و سراغ تاب ها میرفت، به امید این که پسرش رو اون جا پیدا کنه.
YOU ARE READING
UNTAMAD
Fanfiction"پایان یافته" _UNTAMAD_ ماجرا از جایی شروع شد که شیائو ژان، روانشناس مشهور و موفق، قبول کرد تا مسئولیت روان درمانی وانگ ییبو رو به عهده بگیره. پسری که به هیچ چیز جز شب های طولانی و خیس با ژان فکر نمیکرد... 🎴ژانر: انگست/ روانشناسی/ اسمات ♨️ Writer...