با استرس همونطور که داشت ناخن هاش رو میجویید اتاق رو طی میکرد.زمان زیادی گذشته بود و هیچ خبری از کیونگسو نداشت،هرچی بهش زنگ میزد موبایلش خاموش بود.
حتی چانگ هم ازش خبر نداشت،حسش بهش میگفت که اتفاق بدی افتاده برای همین اصلا نمیتونست آروم باشه.
لعنت میدونست که قراره همچین لحظه ای برسه اما اون هنوز آمادگیشو نداشت.
میخواست به سمت موبایلش که روی میز قرار داشت بره تا دوباره با کیونگسو تماس بگیره اما قبل از اینکه قدم دوم رو برداره در اتاق با صدای مهیبی باز شد،با ترس به سمت عقب برگشت.
با صدای محکم بسته شدن دوباره در برای لحظه ای از جا پرید.
چانیول در اتاق رو قفل کرد و با نگاه جهنمیش به سمت بکهیون خیز برداشت.
پسر کوچیکتر که تاحالا چانیول رو انقدر عصبانی و آشفته ندیده بود از ترس چند قدم به عقب برداشت اما طولی نکشید تا یقهاش بین دستهای چانیول اسير شدن و محکم به میز پشت سرش کوبیده شد که لبهی تیز میز باعث تیر کشیدن کمرش شد و مطمئنا در آینده قرار بود رد مضحکی از خودشون بجا بزارن.
از درد ناگهانی توی کمرش ناله کوتاهی کرد و با ترس نگاهش رو به چهرهی خشمگین چانیول داد.
-اون هرزه عوضی کجاست؟
چانیول تقریبا تو صورت پسر رنگ پریده فریاد زد و تکون شدیدی بهش داد.
-بهت گفتم اون لعنتی حرومزاده کدوم گوریه؟
بار دیگه با چشمهای قرمز و نفس های نامنظم سر پسر داد زد.
بکهیون نفس حبس شدهاش رو آزاد کرد،نباید الان خودش رو میباخت وگرنه هم خودش و هم کیونگسو رو به جهنم میفرستاد.
-درباره چه کوفتی داری حرف میزنی؟
با اخم پرسید و سعی کرد یقهاش رو از دست مرد آزاد کنه که موفق نشد.
چانیول سیلی محکم و ناگهانی به صورت پسر زد که باعث شد بکهیون شوکه بشه.
-منو احمق فرض کردی؟ فکر کردی از این یکی میتونید قصر در برین؟
با لحن خطرناکی گفت و پوزخند ترسناکی زد.
-نمیدونم داری درباره چه..
اما قبل از اینکه حرفاش رو کامل کنه چانیول همونطور که با یک دست یقهاش رو گرفته بود اون رو دنبال خودش میکشید.
بکهیون خودش رو به عقب میکشید اما همچنان دنبال مرد کشیده میشد.
-معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟ ولم کن،هی با تو دارم حرف میزنم لعنتی
همینجور که داشت تلاش میکرد با عصبانیت به مرد میگفت اما چانیول بدون توجه به حرفهاش اون رو به سمت بالکن بزرگ اتاق کشوند. و اون لحظه بکهیون هیچ ایده فاکی نداشت که چرا دارن به اونجا میرن اما هرچی که بود،قرار بود براش گرون تموم بشه.
چانیول در شیشه ای رو کنار کشید و پسر رو توی بالکن هل داد.
هوای سرد زمستونی موهاشون رو کمی تکون میداد و بکهیون از این سرمای ناگهانی کمی لرز کرد.
چانیول با قدم های آروم به سمت پسر حرکت کرد. و بکهیون با برخورد نردههای سنگی و درد کردن همون جایی که به میز خورده بود فهمید که بیشتر از این جایی برای رفتن نداره.
به عقب نگاه کرد و ارتفاع بالکن تا پایین باعث شد بیشتر استرس بگیره.
-هیچ نمیفهمم که داری چه غلطی میکنی اما بهتره هرچه زودتر این مسخره بازی هات رو تموم کنی،نکنه مستی؟
بکهیون باز خودش رو به اون راه زد و سعی کرد خودش رو از چنگال مرد ترسناک روبروش نجات بده.
-کای بخاطر رفیق هرزه تو داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه
و فکر نمیکنم که تو از هیچکدوم اینا باخبر نباشی.
بعد از تموم شدن حرفش فاصله ی بین خودش و پسر رو پر کرد و کمی به عقب هلش داد که باعث شد کمر بکهیون بخاطر نرده پشتش کمی قوس بگیره.
-حالا دهن کوچیکت رو باز کن و هر چی که میدونی رو بهم بگو وگرنه یک لحظه هم برای پرت کردن به پایین تأمل نمیکنم
بکهیون سعی کرد خودش رو کمی متعجب از شنیدن خبر کای نشون بده و کمی سرش رو عقب برد تا بتونه حرف بزنه.
-کای؟ نمیدونم از چی داری حرف میزنی.کیونگسو چرا باید همچین کاری کنه؟!
-انقدر به من دروغ نگو
با فریاد بلند چانیول چشمهاش رو برای چند لحظه بست.
چانیول یقهاش رو گرفت و بیشتر به سمت عقب هلش داد که باعث شد پاهای کمی از روی زمین فاصله بگیرن.
ضربان قلبش با حس کردن ارتفاع بالاتر میرفت و اون مرد لعنتی همینجور اون رو داشت بیشتر به عقب هل میداد.
برای اینکه از افتادنش جلوگیری کنه دستش رو شونه های پهن چانیول برد و اونهارو محکم گرفت.
-لعنت بهت،گفتم که من از هیچی خبر ندارم.
بکهیون باز با دیدن ارتفاع آب دهنش رو قورت داد.
انقدر سروصدا کرده بودن که توجه چند بادیگارد توی حیاط داشت بهشون جلب میشد.
-بهتره دعا کنی کای زنده بمونه وگرنه تو و اون دوست هرزهات رو میکشم و مطمئن باش که اینکار رو با کمال میل انجام میدم.
یقیه پسر رو ناگهانی ول کرد که اگه دستهای بکهیون محکم به شونههاش چنگ نمیزدن افتادنش حتمی بود.
مرد با عصبانیت از بالکن خارج شد و پسر رو اونجا تنها گذاشت.
بکهیون که هنوز پاهاش از ارتفاعی که دیده بود میلرزید محکم دستش رو به نرده گرفت و سعی کرد تنفسش رو منظم کنه.
منظورش از اینکه "کای زنده بمونه" چی بود؟! مگه کیونگسو بهش پولونیم تزریق نکرده بود. پس هیچ راهی نداشت که تا الان بتونه نفس بکشه.
"فاک" میدونست که کیونگسو اونکارو نمیکنه اما کاشکی حداقل بهش خبر میداد.هیچ نمیفهمید تو ذهن دوست احمق و مرموزش چی میگذره.
اگه قصد کشتن کای رو داشت پس چرا یک زهر دیگه بهش تزریق کرده بود؟!
سرش داشت کم کم درد میگرفت.هیچ معلوم نبود اونجا چخبره.و یک اتفاقات دیگهای داشت میوفتاد که مربوط به چانیول میشد اما فعلا نمیتونست با اون مرد خشمگین دربارش حرف بزنه.اون لعنتی بین راه های مختلفی گیر کرده بود.
کلافه به موهاش چنگ زد و با قدم های سست به داخل اتاق برگشت.
باورش نمیشد همین چندثانیه پیش نزدیک بود از بالکن به پایین پرت شه.
با ندیدن چانیول توی اتاق سری چرخوند.امکان نداشت به این زودی از اتاق خارج شده باشه وگرنه متوجه میشد.
پس تنها جایی که میموند کلوزت و حمام بود،که فکر نمیکرد مرد الان بخاد حمام کنه پس به سمت کلوزت راه افتاد.
با وارد شدن به اونجا چانیول رو دید که از روی دیوار مخفی پشت قفسه کت هاش داره خشاب اسلحهاش رو پر میکنه.
اون مرد یه کالکشن اسلحه لعنتی اونجا قایم کرده بود؟! بکهیون با تعجب از چیزی که میدید آب دهنش رو قورت داد.
-اینجا چخبر شده؟ کای چش شده؟ این موضوع چه ربطی به کیونگسو داره؟
با صدای لرزون پرسید اما جوابی از مرد دریافت نکرد.
چانیول بدون توجه اسلحه رو پشت کمرش گذاشت و با زدن دکمه محو روی قفسه،دوباره کتها سرجاشون برگشتن و اون کمد پر از اسلحه ناپدید شد.
-امیدوارم رفیق کوچولوت بلد باشه قایم بشه وگرنه به محض گیر آوردنش قراره یه گلوله توی دهنش خالی کنم.
با پوزخند به پسر رنگ پریده گفت و با زدن تنه ای بهش از کلوزت خارج شد.
نه نه نه اگه دست اون عوضی به کیونگسو میرسید حتما اون کار رو میکرد.
با عجله به سمت مرد حرکت کرد و قبل از اینکه بخاد از در خارج بشه سد راهش شد.
-داری کجا میری؟
هیچ چیز لعنتی دیگه ای به ذهنش نرسید که بگه،فقط میخواست مرد رو از بیرون رفتن منصرف کنه که انگار همچین کاری غیرممکن بنظر میرسید و خودش هم میدونست که سوالش مسخرست و کارش بی فایده است.
چانیول با نگاه بیتفاوت اما همچنان ترسناک به پسر مقابلش خیره شد و کمی چشمهاش رو ریز کرد و سرش رو پایین تر آورد تا درست روبهروی صورت بکهیون قرار بگیره.
-اگه بخوای توی این قضیه کوچیک ترین دخالتی بکنی و از اون عوضی دفاع کنی،قبل از اون یک گلوله توی دهن تو خالی میکنم،حالا بکش کنار
پسر رو به کنار هل داد و از اتاق خارج شد.
بکهیون چنگی به موهاش زد،نمیدونست چه غلطی بکنه دیگه هیچ چیزی نمیدونست.
با عجله به سمت موبایلش رفت تا دوباره با کیونگ تماس بگیره.
بازهم خاموش بود.
با یادآوری چانگکیون چشمهاش گرد شد.اون چانیول روانی سراغ اون هم میرفت.
سریع شماره چانگ رو گرفت و تا جواب دادن پسر،با پاهاش روی زمین ضرب گرفت.
اون کوفتی هم جواب نمیداد. فحشی زیرلب داد و به سمت سویشرتش رفت.
وقت لباس عوض کردن نداشت،سریع به سمت پایین حرکت کرد اما قبل از اینکه به در عمارت برسه مارک جلوش سبز شد
-قربان جایی تشریف میبرید؟
-از سر راهم برو کنار
با اخم گفت میخواست رد بشه اما انگار مارک قصد ول کردنش رو نداشت.
-متاسفم اما به ما دستور دادن که شما حق خروج از اینجا رو ندارید
بکهیون تکخندی زد،باورش نمیشد
-من باید برم بیرون،اونهم همین الان
با جدیت گفت و میخواست به سمت در بره که،در بزرگ زودتر بازشد و پارک با یکی از منشیهاش وارد شد.
پیرمرد با دیدن بکهیون اشاره ای به منشیش و مارک کرد.
و دو مرد فورا اونهارو تنها گذاشتن
-بهتره که اینجا بمونی،شنیدم که چه اتفاقی افتاده
-شما متوجه نیستید من..
-گفتم بهتره اینجا بمونی،مطمئنم نمیخوای چانیول خشمش رو روی تو خالی کنه.کاری از دست تو ساخته نیست اون اگه بخواد دوستت رو پیدا کنه هیچکس نمیتونه جلوش رو بگیره بعدا در این باره باهم صحبتی خواهیم داشت فعلا بهتره به اتاقت برگردی
پیرمرد حرفش رو قطع کرد و با قدم های جدی از کنارش رد شد.
بکهیون بعد از چند دقیقه ایستادن با قدم های عاجزانه به سمت پله ها حرکت کرد،به هرحال اگه میخواست هم نمیتونست از اون جهنم خارج بشه.
افراد اون سایکو کل حیاط رو در بر گرفته بودن.
همینجور که داشت به سمت اتاقش حرکت میکرد دوباره با چانگ تماس گرفت و بر خلاف تصورش پسر جواب داد.
-الو
با صدای چانگ کمی چشمهاش گرد شد و با نگرانی به اطرافش نگاه کرد،کسی نبود پس سریع به سمت اتاق حرکت کرد و درو باز کرد و داخل رفت.
-هی معلوم هست کجایین،میدونی چقدر نگران بودم.اون چانیول مادرفاکر داره دنبالتون میگرده بهتره اصلا اینورا آفتابی نشید کیونگسو کجاست؟! هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده احمق
-نتونستم کیونگسو رو پیدا کنم هنوز
بکهیون با شنیدن این حرف مکثی کرد و چندبار پلک زد
-یعنی چی؟
-بعد از کازینو غیب شده،هیچ جا نیست،موبایلش خاموشه
هرجایی که ممکنه رفته باشه رو چک کردم اما نیست
بکهیون با چهرهای بی حس به جلو خیره شد،امکان نداشت بلایی سرش اومده باشه اون پسر خوب بلد بود چیکار کنه سعی کرد خودش رو آروم کنه،نفس عمیقی کشید
-اون روانی دنبالتونه،بهتر توهم قایم بشی خونه خودت خطرناکه قبلا من اونجا بودم جایی برای موندن داری؟
-اره پیش جوهان میمونم نگران نباش
بکهیون درست جوهان رو نمیشناخت اما همین که دوستش بهش اعتماد داشت کافی بود.خیالش از بابت چانگ راحت شده بود فقط باید میفهمید کیونگسو کجاست
-اگه خبری از کیونگسو شد بهم خبر بده،من هم سعی میکنم دنبالش بگردم بهتره زیاد باهم در تماس نباشیم خطرناکه مراقب خودت باش
بکهیون بعد از چند ثانیه حرف زدن تماس رو قطع کرد.
الان ذهنش فقط سمت کیونگسو بود،چانگ همه جا رو گشته بود پس اون پسر ممکن بود کجا بره؟!
حداقل خیالش راحت بود.وقتی چانگ نتونسته بود پیداش کنه پس چانیول هم نمیتونست،اما باید این احتمال که ممکنه بلایی سرش اومده باشه رو هم در نظر میگرفت.
حالا باید چیکار میکرد؟!
با استرس شروع به قدم زدن کرد.
سعی کرد با چانیول تماس بگیره تا شاید بتونه بفهمه چه غلطی میخواد بکنه.
YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...