مارک با تعجب و ترس به چانیول خیره شد تا ببینه کجاش گلوله خورده اما در کمال ناباوری چانیول بدون هیچ لکه خونی سالم ایستاده بود.تمام اینها در صدم ثانیه اتفاق افتاده بود که مارک حتی یادش رفته بود نفس بکشه.
پسر کوچیکتر با کنجکاوی رد نگاه چانیول رو دنبال کرد و به مینگشو رسید که از دستش خون میچکید
مارک تازه متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده و با ابروهای بالا رفته
چندبار پلک زد.تمام افراد مینگشو دست کمی از مارک نداشتن تا اینکه با صدای فریاد مینگشو به خودشون اومدن
-اون عوضی هارو بکشید
چانیول که فهمید قراره اوضاع از این بدتر بشه به اولین جایی که میشد بهش پناه برد دوید که چیزی جزء چند قطعه جعبه چوبی نبود.
همه شروع به شلیک کردن کرده بودن اما چانیول نمیدونست کی به سمت مینگشو شلیک کرده بود چون همچین دستوری به افرادش نداده بود.پس با تعجب به اطرافش نگاه کرد تا ببینه کار کی بوده که چهرهی آشنایی دید.اون آسترید بود؟ بالای اون کانتینر بزرگ!
********************
آسترید چشمی چرخوند و دستی به صورتش کشید.
-بهت گفتم به پیشونیش شلیک کن
یوری همونطور که اسلحهاش رو پر میکرد نگاهی به آسترید انداخت
-اونوقت که دیگه هیجان نداشت حالا هم قبل از اینکه رفیقت بمیره
بجنب وقت شکار کردنه عزیزم
یوری با خنده گفت و بعد از برداشتن وسایلاش به سمت کانتینر های کوتاه تر حرکت کرد تا به پایین بره
آسترید سری تکون داد و به دنبال دختر راه افتاد.
*********************
چانیول با تعجب به درگیر شدن افراد جدیدی که نمیشناخت با افراد
مینگشو خیره شده بود.
اما نمیتونست زیاد پشت این چوبها بمونه پس به اطرافش نگاه کرد تا اسلحه ای پیدا کنه اما نزدیکترین جسدی که کنارش اسلحه داشت باهاش چند متر فاصله داشت و بدون بکاپ قطعا گلوله میخورد.
نفس عمیقی کشید اما چاره دیگه ای نداشت باید قبل از فرار کردن اون پیر خرفت کارش رو یکسره میکرد.
کتش رو در آورد و به گوشهای پرت کرد تا جلوی حرکاتش رو نگیره. داشت دنبال موقعیت میگشت تا سریع به سمت اسلحه بره اما قبل از اینکه حرکتی بزنه اسلحه ای به سمتش پرت شد که توی هوا گرفتش با ناباوری به مردی که اون اسلحه رو براش پرت کرده بود نگاهی انداخت.
اون کریس بود؟!
اینجا چه خبر بود؟ آسترید،اون دختر دوستِ کیونگسو و حالا هم
كريس!
فعلا وقت فکر کردن به اینکه اونها چجور از نقشه اش باخبر شده
بودن و اینجا چیکار میکردن نداشت پس ضامن اسلحه رو کشید و از پشت چوبها بیرون اومد و سعی کرد تا مینگشو رو پیدا کنه.اما خبری ازش نبود.با اخم به دنبال اثری از اون میگشت اما فاک هیچ سمتی نبود.
************************
کیونگسو میخواست وارد درگیری بشه اما کای دستش رو نگه داشت و به عقب کشیدش.اونها پشت یکی از کانتینرهای بزرگ منتظر بودن تا به بقیه ملحق شن
اما کای چه مرگش شده بود؟!
-فقط اون بیونگهو رو پیدا میکنی و بعد از اینکه کارت رو تموم
کردی میکشی کنار فهمیدی؟ نمیخوام بیشتر از این درگیر شی
کیونگسو اخمی کرد اون هم برای بیونگهو اینجا بود هم برای کمک
کردن به بقیشون و حالا کای ازش میخواست کنار بکشه؟
-این چهره رو هم به خودت نگیر به بقیش خودم میرسم تو فقط سعی کن بدون اینکه خراشی برداری کارت رو تموم کنی و توی ماشین منتظرم بمونی
کای یقه کیونگسو رو گرفت و لبهاش رو کنار گوشش برد
-بدون هیچ خراشی
زمزمه کرد و یقه کیونگسو رو ول کرد
-فهمیدی؟
کیونگسو باحرص نفسشو بیرون داد و باشهای گفت و به سمت بقیه حرکت کرد.حتی وسط میدون جنگ هم براش خط و نشون میکشید.نمیتونست صبر کنه تا اون بیونگهو حرومزاده رو گیر بندازه و یه گلوله توی دهنش خالی کنه.همونجور که با بقیه درگیر شده بود بین اون چهره ها دنبال بیونگهو میگشت اما پیداش نمیکرد.
کریس رو دید که با دو نفر از افراد اون مردک درگیر شده.خودش رو به اون سمت رسوند.
-بیونگ هو رو ندیدی؟
-فکر کنم همراه مینگشو بود سعی کن اونو پیدا کنی
کیونگ سری تکون داد و از اون محوطه دور شد.
*****************************
بکهیون همونطور که داشت ناخنهاش رو میجوید و پاهاش رو تکون
میداد برای بار صدم رو به لوهان کرد
-فکر کنم شروع شده نمیشه بریم یه نگاه بندازیم؟
لوهان دستی به صورتش کشید و کمی شیشه ماشین رو پایین داد.
-بهتره همینجا منتظر بمونیم اگه به کمکمون نیاز داشته باشن خبر میدن و تو هم وظیفتو انجام دادی اگه بخاطر تو نبود الان باید جسد چانیول رو بیرون میاوردن
بکهیون با شنیدن این حرف حالش بد شد و باز ضربان قلبش بالاتر رفت.چند وقت بود که به کارهای چانیول و مارک مشکوک شوه بود و بالأخره تونسته بود بفهمه که نقششون چیه و اینو هم فهمیده بود که با اون نقشه خودشون رو به کشتن میدن پس این قضیه رو با کای و کیونگسو در میون گذاشته بود تا نزارن اون دوتا احمق همینجوری با اون مرد درگیر بشن.
و کیونگسو هم برای اینکه بتونه امشب بیونگهو رو گیر بندازه از کریس و یوری کمک خواسته بود.چون تعداد افراد بلکشارک کم نبود و آدمهای خطرناکی بودن و اونها هم به افراد با مهارت نیاز داشتن
و حالاهم بکهیون و لوهان توی ماشین و کمی دورتر از بندرگاه منتظر بودن که این انتظار داشت بکهیون رو میکشت.
باز پونزده دقیقه دیگه هم گذشت و دیگه بکهیون نمیتونست تحمل کنه.
-من میرم از دور یه نگاهی بندازم تو همینجا بمون وگرنه میکشمت قبل از اینکه لوهان بتونه جلوی بکهیون رو بگیره پسر از ماشین خارج شده بود.
لوهان با عصبانیت از لجبازی پسر ضربه ای به فرمون زد.
رفیق احمقش نمیتونست حتی نقش اینکه دیگه چانیول براش مهم
نیست رو هم بازی کنه.هوفی کشید و به دور شدن بکهیون خیره موند.
بکهیون با احتیاط حرکت میکرد و توی تاریکی به سمت بندرگاه نزدیک میشد.از پشت دیوار سرکی کشید تا ببینه میتونه بره داخل یا نه و خوشبختانه کسی جلوی در ورودی بندرگاه نبود چون همه قسمت وسط محوطه باهم درگیر شده بودن و این رو از صدای گلوله که هر از گاهی میومد میشد گفت
بکهیون آروم وارد شد و سعی میکرد جلوی دید نباشه تا به بقیه برسه.
YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...