part (148)

236 79 13
                                    


چندثانیه به فکر فرو رفت و فورا ضامن رو کشید.
نمیتونست الکی گلوله‌ها رو هدر بده پس با دقت نشونه گیری کرد.
دو گلوله به دو تایر ماشین اولی شلیک کرد که باعث شد ماشین زیگزاگی حرکت کنه و به خاطر سرعت بالایی که داشت از مسیر منحرف و وارونه شد.
حالا فقط یک گلوله باقی مونده بود.داشت فکر میکرد به کجا شلیک کنه اما قبل از اینکه بخاد تصمیم درستی بگیره به سمتشون شلیک شد.خیابون خلوت بود و تعداد خیلی انگشت شماری ماشین‌های شخصی دیده میشد که با دیدن درگیری اون‌ها خودشون رو کنار میکشیدن.
کای سعی میکرد طوری حرکت کنه تا احتمال برخورد گلوله رو کاهش بده اما ماشین لعنتی زیادی داشت نزدیک میشد و این یعنی هیچ شانسی برای در امان موندن نداشتن.
هردو داشتن به راه چاره‌ای فکر میکردن که با ظاهر شدن موتور جدیدی از پشت کیونگ با تعجب به عقب برگشت.
موتور درست پشت سر ماشین حرکت میکرد و طولی نکشید تا دختر اسلحه رو از غلاف دور پاهاش برداره و به سمت ماشین شلیک کنه.
بخاطر کلاهی که سرش بود کیونگسو و کای نمیتونستن تشخیص بدن که کیه اما هرکی که بود انگار داشت بهشون کمک میکرد.
دختر سرعتش رو بیشتر کرد و با فاصله‌ی زیاد کنار ماشین حرکت کرد.
و قبل از اینکه اون مرد بهش شلیک کنه گلوله‌ای به سمت باک بنزین ماشین شلیک کرد و فورا گاز داد.
و چندثانیه بعد ماشین با صدای بلندی منفجر شد.
کای از آیینه موتور به عقب و سوخته شدن ماشین خیره شد.
کیونگسو نگاهی به دختری که حالا کنارشون حرکت میکرد انداخت.
دختر شیشه‌ی مشکی و مات کلاهش رو بالا داد و کیونگسو با دیدن اون چشم‌ها فورا شناختش.
اون لعنتی یوری بود اما اینجا چیکار می‌کرد؟! لبخندی زد هرچی که بود ازش ممنون بود.
بعد از پونزده دقیقه هردو موتور باهم وارد عمارت کای شدن
کیونگسو به محض ایستادن پیاده شد و به سمت یوری که اون هم کنار موتورش ایستاده بود و کلاهش رو آویزون می‌کرد حرکت کرد.
-تو از کجا فهمیدی؟
-چانگ بهم گفت،خودش نتونست بیاد برای همین محض احتیاط من اومدم و انگاری بدجور بهم نیاز داشتین مگه نه؟
دختر با نیشخند گفت.کای با تعجب بهشون نزدیک شد اولین بار بود اون دختر رو میدید برای همین سوالی به کیونگسو نگاه انداخت.
-دوستمه
یوری ابرویی بالا انداخت و با کای دست داد
-ممنون بابت کمکت
کای خیلی محترمانه بهش گفت و دختر سری تکون داد.
اما کای با دیدن لباس خونی کیونگسو کمی از کتش رو کنار زد
با نگرانی تیشرتش رو بالا داد.
-تیر خوردی؟
کیونگسو صورتش رو از درد جمع کرد و دست کای رو پس زد
-نه فقط یه خراش ساده است
یوری با نگرانی خم شد تا زخمش رو بررسی کنه "پسره‌ی احمق" زیرلب گفت و تیشرتش رو کمی بالاتر داد.
آسترید به محض شنیدن صدای موتور به پایین اومده بود وبا عجله به سمت دو مرد و یک شخص جدید حرکت کرد.
-قربان حالتون خوبه؟
کای سری تکون داد.آسترید با دقت به شخص جدید خیره شد و یوری هم با دیدن آسترید نیم نگاهی بهش انداخت و پوزخندی زد
"انگار بهش ادب یاد ندادن که سلام کنه" آروم زمزمه کرد
-کانگ رو خبر کن
کای رو به آسترید گفت اما کیونگسو مانع شد
-نیازی نیست،خودم میتونم بهش رسیدگی کنم
خیلی جدی گفت و دست یوری رو گرفت و با خودش به سمت عمارت کشوند.
کای به رفتنش خیره شد و دستهاش رو وارد جیبش کرد
-قربان اون دختر کیه؟
آسترید از کای پرسید که باعث شد مرد کمی جا بخوره
توقع داشت درباره امشب ازش سوال بپرسه
-یکی از دوست‌های کیونگسو
آسترید سری تکون داد
-ملاقات امشبتون چطور پیش رفت؟
-دفعه‌ی بعد یادم بنداز تنها با این پسر جایی نرم
آسترید در کمال تعجب به دور شدن اربابش خیره شد.اینطور که معلومه خوب پیش نرفته بود.
چشمی چرخوند و اون هم به داخل عمارت حرکت کرد.
**********************
یوری بعد از پانسمان کردن زخم کیونگسو کنارش روی مبل نشست.
-خب انگاری امشب زیادی سر و صدا بپا کردی
-اون مینجون عوضی مارو فروخت
کیونگ با عصبانیت از زیر دندون‌های چفت شده اش گفت و نگاهی به پانسمانش انداخت
-بعدا به حسابش میرسم فعلا باید بفهمم بیونگ‌هو چه ربطی به باند بلک‌شارک داره
-بلک‌شارک؟!
-اره اون مرد قبل از اینکه بره به جهنم اسم بلک شارک و زمزمه کرد برای همین فردا باید به دیدن بکهیون برم،نمیدونم چطور اما انگار این اتفاقات تخمی بهم مرتبطه
دستی به صورتش کشید.احتمال میداد بیونگ‌هو برای باند بلک‌شارک کار میکنه برای همین هم هیچوقت نتونسته بود دلیل درست حسابی مرد برای در افتادن با کای رو بفهمه اما حالا میفهمید چرا اون اطلاعات رو میخواست.
بلک‌شارک میخواست کای و چانیول رو از بین ببره و این یه ربط فاکی به کارهای این دوتا عوضی داشت.باید با کای هم دربارش حرف میزد.
-بهتره استراحت کنی،بعدا میبینمت
یوری ضربه‌ای به شونه‌ی کیونگسو کوبید و از جاش بلند شد
-دفعه بعد قبل از اینکه خواستی هر قبرستونی بری بهم خبر بده وگرنه ممکنه کونتو به باد بدی رفیق
یوری با قیافه‌ی حق به جانبی گفت و انگشت فاکش رو قبل از بیرون رفتن از اتاق برای پسر بالا آورد.
سری برای کارهای احمقانه دوستش تکون داد و به سمت پله‌هایی که ازش بالا اومده بودن حرکت کرد.
همونطور که پایین میرفت اون دختر رو دید که داشت بالا میومد.
هر دو بهم دیگه نگاه میکردن اما آسترید نمیتونست دلیل نیشخند دختر مقابلش رو بفهمه.
وقتی کنار هم رسیدن یوری از عمد جلوی راه دختر ایستاد.
آسترید با نگاه سوالی بهش خیره شد.
-مشکلی هست؟
-اگه میدونستم جایی که دوستم میمونه همچین تیکه‌هایی داره زودتر به دیدنش میومدم
با نیشخند گفت و چشمکی به آسترید زد و از کنارش رد شد و به پایین حرکت کرد.
آسترید که باورش نمیشد همچین چیزی شنیده با شوک به رفتن دختر خیره شد.
الان منظور اون خودش بود؟! سری از تعجب تکون داد و به راهش ادامه داد.

Wildest DreamWhere stories live. Discover now