part (107)

252 55 3
                                    


با حس درد توی قفسه سینش،ناله کوتاهی کرد و به سرفه افتاد.چشمهاش رو باز کرد و به چندبار پلک زد تا درست ببینه.
با یادآوری اتفاقاتی که افتاده نفس عمیقی کشید و فورا توی جاش نیم خیز شد.
با ترس و خشم به اطرافش نگاه کرد.
اینجا اصلا براش آشنا نبود،یعنی اون کجا بود؟! هرجایی که بود احتمالا طرف قصد کشتنش رو نداشت چون در اون صورت دستو پاش رو میبستن،اما الان حتی زخمهاش هم پانسمان شده بودن!
با چهره‌ای جمع شده از درد به خودش نگاهی انداخت،کل بدنش رو کبودی‌های بنفش رنگ پر کرده بود و به شدت درد میکرد.با احتیاط نگاهی به اطرافش کرد و به سختی از جاش بلند شد و و در اتاق رو باز کرد،انقد افکارش بهم ریخته بود که دیگه هیچ تصوری از واقعیت تخمی زندگیش نداشت.
چهار نفر رو بخاطر سوءتفاهم لعنتی به جهنم فرستاده بود و..
با یادآوری کای ناله کوتاهی کرد.
اون به معنای واقعی گند زده بود،و همه اینها فقط تقصیر یک نفر بود،دوست پدرش! پوزخندی ترسناک زد،اون حرومزاده رو از هرجای این دنیا پیدا میکرد و بلایی سرش میورد که...
دستش رو به نرده گرفت و آروم پله‌های کوتاه رو پایین میرفت تا اینکه صدایی از پایین شنید.
اخمی کرد و با دردی که کلافش کرده بود سرعتش رو بیشتر کرد تا ببینه کی اونجاست.
به محض وارد شدن،جسم مردی رو از پشت دید که داره توی یخچال سرک میکشه.
ناخودآگاه نفسش حبس شد.
-اوه بیدار شدی،داشتم دنبال آبجویی چیزی میگشتم ولی اینجا مدت طولانی خالی بوده پس چیز زیادی برای خوردن پیدا نمیشه
کریس با نیشخند رو به کیونگسوی بهت زده که بهش زل زده بود گفت و در یخچال رو بست.
-تو اینجا چه غلطی میکنی؟
-اوه نجات دادن زندگیت رو میگی،قابلی نداشت
کریس بی‌تفاوت نسبت به پسر عصبانی گفت و بعد از تنه‌ای که بهش زد از اونجا خارج شد و به سمت سالن کوچیک خونه حرکت کرد.
کیونگسو فاکی زیرلب گفت و دنبال مرد راه افتاد.پس اونجا خونه کریس بود
-حدس میزنم توی این مدت که بیرون بودی کلی گند بالا آوردی،چون همین چندساعت پیش نزدیک بود یه بچه فسقلی با اسلحه‌اش بفرستت اون دنیا
-به تو هیچ ربطی نداره
با اخم گفت و روبه‌روی مرد روی کاناپه کهنه و از رنگ‌ و‌ رو رفته‌ نشست.
-خیلی وقت میشه که همو ندیدیم
کریس اینبار به صورت جدی گفت و به چشم‌های پسر زل زد
-اینجا چیکار میکنی؟
-درست بعد از اینکه با چاقو بهم حمله کردی
کریس بدون توجه به حرف‌های کیونگسو جمله قبلیش رو ادامه داد و شک پسر کوچیکتر رو به یقین تبدیل کرد.
اون عوضی هم اینجا بود که بازخواستش کنه و ازش انتقام بگیره.
اما اون لعنتی همیشه مقصر ماجرا نبود.
-اوه داری زمانی و میگی که نزدیک بود بهم دست درازی کنی؟
-توعه لعنتی میدونستی اونطوری نبود
مرد با خشم جوابش رو داد و نفس عمیقی کشید
-برای من که اینطور بنظر میومد.
کیونگ با پوزخند گفت و به کاناپه تکیه زد
-چهار سال،چهارسال لعنتی منتظر بودم تا به ملاقاتم بیای
-که بخوای کارهات رو توجیه کنی؟
بار دیگه پسر کنایه نیشداری به مرد انداخت و بی‌تفاوت به جای دیگه‌ای زل زد.
کریس که فهمید مکالمشون نتیجه خوبی نداره بیخیال شد.
-میبینم که اینبار با گنده تر از خودت درافتادی
و ادامه داد
-کیم کای! یا نمیدونی اون کیه یا عقلت رو از دست دادی
کیونگسو کلافه دستی لای موهاش کشید.
-همه اون کارها الکی بود،تمامش اشتباه بود
بدون اینکه مخاطب خاصی باشه زیرلب گفت و صداش به اندازه کافی بلند بود تا مرد مقابلش بشنوه.
-پس رکب خوردی
کریس با پوزخند گفت
-زنده‌ست؟
کیونگسو با چهره‌ای خسته و ملتمس به کریس نگاه انداخت
-خبر ندارم،ولی دعا کن که نباشه چون حسابی توی دردسر میفتی اگرچه مرده باشه هم چانیول دست از سرت بر نمیداره.
کیونگ نگاهی بهش انداخت،اون مرد زیادی اطلاع داشت هرچند تعجبی نداشت اون همون کریس لعنتی چهارسال پیش بود.
-چطور پیدام کردی؟
خودش هم میدونست سوال احمقانه‌ایه ولی هیچ حرفی برای گفتن نداشت
-مگه مهمه؟
با پوزخند جواب داد و پاکت سیگارش رو از جیبش بیرون آورد.
-دیر یا زود اینجارم پیدا میکنن جایی برای قایم شدن داری؟
بعد از پرسیدن سوالش سیگار رو روشن کرد و پک کوتاهی بهش زد
-خودت چی فکر میکنی؟
کیونگسو هم مثل جواب سربالای قبلی مرد،جواب داد.
با یادآوری چیزی،دستش رو سمت جیب‌هاش برد.
-موبایلت رو دور انداختم،هم داغون شده بود و هم قابل ردگیری بود
کریس که فهمیده بود پسر چشم درشت دنبال چی میگرده بهش گفت که انگار زیادی به مزاجش خوش نیومده بود.
-تا کی قراره اینجا بمونی و مضخرف بگی؟ ممنون میشم اگه زودتر تنهام بزاری مطمئنم جای دیگه ای برای موندن داری
کیونگسو با ترشرویی گفت و از جاش بلند شد تا مسکن لعنتی برای دردش پیدا کنه.انگار نه انگار که اونجا خونه کریس باشه.هرچند مطمئن بود یکی از خونه‌هاییه که ازش استفاده نمیکنه چون همونطور که معلوم بود خالی تر از خونه معمولی که توش زندگی میکنن بنظر میرسید
کریس کاغذی رو از جیبش بیرون آورد و روی میز انداخت.
میدونست که دیر یا زود قراره بهش زنگ بزنه پس شمارش رو اونجا گذاشت و همونطور که سیگارش رو دود میکرد از جاش بلند شد.
حالا که مطمئن شده بود حالش خوبه میتونست بره،به هرحال زمان زیادی داشتن برای صحبت کردن.
بدون اینکه مزاحمش بشه نیم نگاهی بهش انداخت که داشت توی آشپزخونه دنبال چیزی میگشت،پوزخند محوی به این صحنه زد و از خونه خارج شد تمام داروهای مورد نیازش رو خریده بود فقط پسر کله شق قدکوتاه باید پیداش میکرد.
کیونگسو با شنیدن صدای در نفس عمیقی کشید و مشت محکمی به کانتر بغلش زد.
انقدر همه چیز بهم ریخته شده بود که دلش می‌خواست تمام اتفاقات رو برای مدتی فراموش کنه و پشت سر بزاره طوری که انگار هیچوقت با کسی به اسم کای آشنا نشده و هیچکدوم از اون اتفاقات لعنتی نیفتاده.
ولی کشتی خیلی وقته که از ساحل دور شده بود و هیچ راه برگشتی وجود نداشت.
مسکن رو از روی اپن برداشت و بطری آب رو بی‌حوصله برداشت و به سمت اتاقی که توش بود حرکت کرد.
خونه کریس احتمالا برای امشب امن بود،و همین کافی بود.
چون فردا از اینجا میرفت و برای مدتی از همه چیز دور میشد.
تا افکارش رو نظم بده و بعدش هم به سراغ اون حرومزاده بره.
***************
(سه ساعت پیش)
بعد از اینکه کای تنهاش گذاشته بود مشغول حرف زدن با یکی از مهمان‌ها بود که با دیدن آسترید که با نگرانی و ترس داره به سمتش میاد از مرد عذرخواهی کرد و به سمت دختر حرکت کرد.
-چه‌خبر شده،چرا اینشکلی شدی
چانیول با اخم نسبت به ظاهر آشفته دختر پرسید و سعی کرد لب‌های زخم دختر رو نادیده بگیر.
-کای..کای کجاست؟
-چند دقیقه پیش بالا رفت فکر کنم،چطور؟
-اون کیونگسوی حرومزاده یک خیانتکاره
دختر هول زده گفت و بدون اینکه وقتش رو با تعریف کردن قضیه برای مرد هدر بده به سرعت به سمت آسانسور حرکت کرد.
چانیول نگاهی به بقیه انداخت،خوشبختانه توجه کسی جلب نشده بود.
به رئیس نگهبان ها اشاره کرد که حواسش به اوضاع باشه و خودش به سرعت به سمت دختر حرکت کرد.
لعنت در آسانسور بسته شد.
به سمت آسانسور کناری حرکت کرد.
از حالت چهره دختر میشد فهمید اتفاق خیلی بدی افتاده و با اومدن اسم کیونگسو اخمش بیشتر شد،اون پسر چه ربطی به این قضیه داشت.
با بازشدن آسانسور به سمت اتاق کاری کای حرکت کرد در باز بود و نشون میداد آسترید زودتر از اون رسیده.
بدون تامل وارد شد و با دیدن صحنه‌ی روبه‌روش نفسش حبس شد.
چشم‌هاش گرد شدن و دستهاش از چیزی که میدید شروع به لرزش کردن.
اون،اون بدن بی‌جون کای بود تو دستهای آسترید؟
نه..نه..حتما اون داشت اشتباه میدید.
به سختی قدمی به جلو برداشت،و با دیدن چهره کای باعث شد روی دو زانو به زمین بیفته.
-کای
آروم صداش زد.
-کای
اینبار کمی بلندتر
-عوضی بیدارشو
یقه مرد رو گرفت و سمت خودش کشید.
اون لحظه تمام ذهنش قفل شد و بدنش یخ کرد.نمیدونست چیکار کنه برای اولین بار توی زندگی لعنتیش نمیدونست چیکار کنه.
دختر بدون معطلی سمت جیب چانیول حرکت کرد و موبایلش رو پیدا کرد.
انقدر با عجله از اون خونه بیرون زده بود که نزدیک بود تمام راه رو پیاده بدوه و موبایلش رو هم همونجا جا گذاشته بود.
چانیول متوجه هیچ چیزی نبود و فقط چهره‌ی کای رو میدید.
آسترید با دستهای لرزونش موبایل رو برداشت و با کسی که میخواست تماس گرفت.

Wildest DreamWhere stories live. Discover now