(*فردا)
مارک چند تقه به در اتاق چانیول زد و بعد وارد شد.به مرد که روی مبل نشسته بود نزدیکتر شد.
-قربان طبق دستورتون تقریبا پنج تا از کلاب هاش رو بهم ریختیم و پیامتون رو رسوندیم
چانیول سیگار رو از لبهاش فاصله داد و نگاهش رو به مارک داد
-خوبه،حالا منتظر باشید اون سگ کثیف بالاخره خودش رو نشون میده
-قربان امیدوارم گستاخی منو ببخشید،اما فکر نمیکنم که اینکار و بکنه
چانیول با ابروهای بالا رفته اجازه داد مارک حرفش رو بزنه.
مارک یکی از افراد باهوشش بود پس میتونست به حرفهاش اعتماد کنه.
-اون مرد با هدف و برنامه کارهاش رو جلو میبره.معلومه که تمام اینهارو از قبل برنامه ریزی کرده و تا وقتش نرسیده امکان نداره خودش رو نشون بده به هر قیمتی که شده.چون اگه میخواست خودش رو نشون بده از همون اول اینکار رو میکرد اما اون دوست داره بازی رو به روش خودش پیش ببره
بنظرم بهتره کمی صبر کنیم و بیشتر مراقب باشیم
چانیول خوب به حرفهای مارک گوش داد.اون داشت درست میگفت اما نمیتونست همینجور دست روی دست بزاره تا به بکهیون آسیبی برسه.اون مرد بارها بهش نشون داده بود که از طریق بکهیون میخواست بهش آسیب بزنه برای همین نمیتونست کاری نکنه.
-درسته اما حواست رو جمع کن بعد از بهم ریختن کلابش حتی اگه خودش رو نشون نده مطمئنا یک حرکتی میکنه پس باید آماده باشیم.ممکنه بتونیم با سهلانگاری خودش گیرش بندازیم
کلافه سیگارش رو خاموش کرد و اخمی بین ابروهاش نشست
-بکهیون کجاست؟
-قربان ایشون نیم ساعت پیش به دیدن دوستشون رفتن
چانیول پوزخندی زد.
-تعداد بادیگاردهاش رو بیشتر کن ممکنه دوباره اون رو هدف بگیرن.چشم ازش بر ندارید.اگه اینبار بلایی سرش بیاد از چشم تو میبینم
چان با جدیت به مرد مقابلش گفت و از جاش بلند شد.مارک سری تکون داد و بعد از اجازه چانیول از اونجا بیرون رفت.
باید کاملا حواسش به بکهیون میبود به اندازه کافی اون پسر زجر کشیده بود و نمیتونست اجازه بده زندگی خودش روی اون تاثیر بزاره.
چنگی به موهاش زد و نفس عمیقی کشید.
لعنتی اون چش شده بود.شب و روز فکرش درگیر بکهیون بود
حتی نمیتونست روی کار فاکیش تمرکز کنه.چون یکجوری بالأخره به خودش میومد و میدید که داره به بکهیون فکر میکنه از این وضعیت خسته شده بود.حتی نمیدونست ازش خوشش میاد یا نه! شاید داشت اشتباه میکرد.هیچی نمیفهمید و مغزش از کار افتاده بود.همچین چیزی امکان نداشت
تا چند هفتهی پیش فقط منتظر بود تا از شرش خلاص بشه و بفرستتش جایی که دیگه چشمش بهش نیفته
اما حالا...
کلافه فحشی زیرلب به خودش داد و یکی از کراوات هارو انتخاب کرد باید به کارهای شرکت رسیدگی میکرد.زمان زیادی رو از دست داده بود
**********************
لوهان یکی از لیوان های قهوه رو به بکهیون داد و کنارش نشست.بکهیون تشکر کرد و کمی از اون قهوهی داغش رو مزه کرد.
لوهان بالأخره خونهی کیونگسو مستقر شده بود و بکهیون اومده بود تا ببینه چیزی لازم داره یا نه.
-خب حالا باید چیکار کنیم؟
با حرف لوهان از توی فکر اومد بیرون
-در رابطه با چی؟
-کیونگسو و خودت.مثل اینکه حسابی توی دردسر افتادین
بکهیون خندهی کوتاهی به بدبختی خودش زد
-من الان مشکلی ندارم،اول باید به کیونگسو کمک کنیم.ازم خواسته تا قاتل پدرش بیونگهو رو پیدا کنم.تا یک جاهایی ردش رو زدم اما بازهم گمش کردم اما حس میکنم که یک چیزی این وسط واضح نیست.بیونگهو چرا باید اطلاعات کای رو بخواد و از کیونگسو برای گرفتنش کمک کنه؟
فکرش هوشمندانه بود هم میتونست از کیونگسو استفاده کنه و بعد از شرش خلاص بشه و هم به فلش برسه.اما باهم جور در نمیاد چون بیونگهو قبلا برای زیردستهای کای کار میکرده و ظاهرا هیچ مشکلی باهم نداشتن چرا باید علیه کای بشه!؟
-پس فکر میکنی پای کس دیگه ای هم در میونه؟
بکهیون به نشانه تایید سری تکون داد
-اما نمیخوام تورو درگیر این قضایا بکنم.تو بهتره به زندگی خودت برسی به اندازه کافی عذاب کشیدی نمیتونم بخاطر خودم و کیونگسو باعث نگرانیت بشم
لوهان چشمی چرخوند.کی این بچه بزرگ شده بود که حالا داشت براش سخنرانی میکرد
-کدوم زندگی بکهیون؟ زندگی من توی شما خلاصه میشه وقتی شما حالتون خوب باشه من هم حالم خوبه پس باید بهتون کمک کنم.حتی شده بخاطر خودم مگه نه؟
لوهان با لبخند گفت و دستی به شونهی بکهیون زد
-اوضاع با چانیول و اون پیرمرد چطور پیش میره؟
بکهیون با شنیدن اسم اون مرد اخمی کرد
-افتضاح،بعد از اینکه به کیونگسو کمک کردم و کارم رو انجام دادم برای همیشه از اونجا میرم
لوهان آهی کشید دلش به حال دوستش میسوخت که باید با همچین آدمهایی سروکله میزد.
-بعدش مشکلی که برات پیش نمیاد؟
-دیگه چه بلایی میتونن سرم بیارن؟ چیزی هم مونده که انجام نداده باشن؟
بکهیون با پوزخند گفت و نفسشو کلافه بیرون داد.
هردو مشغول حرف زدن بودن که چند ضربهی کوتاه به در خورد.هردو پسر با تعجب به هم دیگه نگاه کردن.
هیچکس جای خونهی کیونگسو رو بلد نبود جز چانگکیون.
اما چانگکیون هنوز برنگشته بود وگرنه قطعا بهش خبر میداد
بکهیون میدونست راننده و بادیگاردهایی که دنبالش میکنن کاری به اون ندارن و امکان نداره یکی از اونها پشت در باشه.
-تو منتظر کسی هستی؟
با سوال بکهیون لوهان به معنای نه سرش رو تکون داد.
بکهیون با استرس از جاش بلند شد و به سمت در رفت و لوهان هم پشت سرش رفت.
محض احتیاط لوهان یکی از چاقوهایی که همیشه برای دفاع از خودش همراهش بود رو برداشت و کنار در قایم شد.
بکهیون از چشمی نگاهی به بیرون انداخت اما پشت مرد بهش بود.به اطراف دقت کرد بنظر میومد تنها اومده باشه.
با چرخیدن صورت مرد به سمت در و دیده شدنش توسط بکهیون پسر با تعجب چندبار پلک زد.
اون اینجا چیکار میکرد؟!
قفل در رو چرخوند و در رو باز کرد.
مرد با دیدن بکهیون تو چارچوب در ابرویی بالا انداخت.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
بکهیون با لحنی که سعی میکرد جدی باشه پرسید.
![](https://img.wattpad.com/cover/300827889-288-k156000.jpg)
YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...